داستان، با ورودِ خانوادهای جدید به محله آغاز میشود؛ خانوادهای که دنیایی از تفاوتها و تضادها را باخود به هشت متری آوردهاند. “ایمان امیری”، یکی از تازه واردین است که آیدا از همان برخوردِ اول، برچسب “بیاعصاب” رویش میزند؛ پسری که نیامده، زندگی اعضای محله و خصوصاً خانوادهی آیدا را به چالش میکشد و درگیر و دار این برخوردها، ماجراهایی پیش میآیند که آیدا را بدجوری به زندگیِ “بیاعصاب” گره میزنند…
به تاریخ به روز و به ساعت نمی دانم این ارتباط دقیقاً از کجا عمق گرفته بود اما هر چه که بود، وقتی آن سوال را پرسید تعجب نکردم؛ فقط قلبم کمی تندتر تپید. دروغ ها را به تعداد مجاز گفته بودم و آخرین دروغ این ما هم همین چند دقیقه ی پیش،
به خاطر مامان سوخته بود. پس دروغ نمیشد بگویم و مغزم در همان فرصت محدودی که داشت روی سؤالش تمرکز کرد”کسی رو دوست داری؟” نفس راحتی کشیدم فعل جملهاش فعل زمان حال بود و خدا را صد هزار مرتبه شکر که در آن زمان و آن لحظه به آن منظوری که
او سوالش را پرسیده، دوستش نداشتم وگرنه کارم زیادی در جواب دادن سخت میشد. بالاخره جواب دادم و گفتم: -نه! و او هیچ از جوابم تعجب نکرد انگار که این یکی را هم مثل علت آن که دوستی ندارم، خودش از قبل پذیرفته باشد!
نگاهش می گفت که جواب تمام ندانسته هایش را در مورد من پیدا کرده و به جای معما یک جور ناامیدی، نگاهش را پر کرده بود و من امیدوار بودم که ناامیدی اش بابت من نباشد که ظاهراً بود! ساعدم خنک شده بود و چیزی زیر پوست دستم زق زق می کرد …
دانلود رمان هشت متری PDF
********************************************************
*******************************************
دیدگاه خود را ثبت کنید