نویسنده :الهام
ژانر :عاشقانه، طنز، کلکلی
سوران پسری خوش استایل،دخترباز و شیطونہ کہ تو خانواده ای در سطح متوسط بزرگ شده و هیچ اعتقادی به عشق و عاشقے نداره ،به دنبال یک تماس تلفنی اشتباه با آرام آشنا میشه.
آرام دختری زیباست و با اینکه در یک خوانواده با سطح بالا بزرگ شده اما کاملا خجالتی ، سربه زیر و پاکہ.
سوران به قصد تفریح رابطه ش با آرام رو ادامه میده و برای سرکار گذاشتن آرام کلی دروغ و دغل بهم بافته ،اما شخصیت پاک و ساده ی آرام مجذوبش میکنہ ودراین بین میفهمه که عاشق شده و...
عاشقانه ی بین آرام و سوران روایتگر تاوانـِ یک دلبستگےست.
عشقے کہ دختری را بر مرز جنون میکشاند و اتفاقاتی کہ پسری شوخ طبع را به کوه غرور مبدل میکند...پایانی خوش
نزدیکای عید بود و قرار بود ده روزی
بمونن حالا ک دورم شلوغ بود کمتر
چتروم میرفتم بهتر کی بشه ترک کنم خسته شدم از الافی...
روز اول عید بود همه اماده شدیم بریم
خونه مادرجون این رسم همیشگی
بود روز اول عید میرفتیم اونجا کل
فامیل هم بودن. خیلی دوست داشتم
ماشاءالله زیاد بودیم خودمون یه ایل بودیم .و ازون جایی که دختر زیاد
داشتیم منم همیشه حسابی خوشتیپ میکردم.
خب کی بدش میاد مورد توجه باشه؟!
از اتاق که بیرون اومدم نادیا سوتی زد و گفت:
خب حالا کی تورو میگیره انقد تیپ زدی!؟!
-اوهوع دلشونم بخواد یه نیم نگاه
بهشون کنم(حالا خدایی ک به من زن
میداد مگر اینکه باهم میرفتیم گدایی.)
اونروز خیلی خوش گذشت.
چقدر ک با بچه های فامیل بازی کردیم.
کلی دخترارو دست انداختیم کلا با دختر عموهام و دختر عمه هام راحت بودیم مثل ناموس بودن برام و من هیچوقت به خودم اجازه نمیدادم که نگاه بد بهشون داشته باشم
طرفای ظهر بود تو رفت و آمد اماده کردن بندوبساط ناهار بودیم که گوشیم زنگ خورد
شماره ناشناس بود باخودم گفتم حتما ازون دختر سیریشاست ک خرجشون بالا زده بود و پیچونده بودمشون و میخواستم جواب رد بدم
اما پشیمون شدم شماره مال تهران بود شاید ازمون قبول شدم زنگ زدن!!!! دکمه اتصالو زدم
-الو....الو....الوووووو
قطع کرد!!!!!!
ای بابا مردم مریضن هاااا.....
********-**-*****
روی تخت دراز کشیده بودم و به
حرفای حسام فکر میکردم' دیروز رفتن
و قبل از رفتنشون باهام حرف زد.
-سوران تا کی میخوای ول بچرخی داداش؟؟
-چیکار کنم اخه حسام؟چندجا ازمون دادم ولی میدونی که از کار پشت میزی خوشم نمیاد.
-ببین سوران یه قطعه هست تو شرکت ازالمان وارد میشه دونه ای هفت ملیون اگه بتونی طراحیش کنی قطعا میتونیم نصف قیمت بفروشیم به کارخونه
-داداش مگه کشکه اخه فکر میکنی میخرن ازما اخه؟
-پسر به امتحانش می ارزه خدارو چه دیدی حالا تلاشتو بکن
-باشه چشم"
-پس من عکس و یسری مشخصات میفرستم برات ببینم چه میکنی"
با یاداوری قضیه لبخندی زدم وبلند شدم و به ایمیلم سرزدم که دیدم بله عکسشو فرستاده بود .
یه دوساعتی مطالبو خوندم و تحقیق کردم و بلند شدم.
داشتم آماده میشدم برم بیرون که گوشیم زنگ خورد ناشناس بود جواب دادم:
-الو!!!!
الو....ببخشید....
و بعدشم سریع قطع کرد.یه دختر بود.
یه لحظه به شماره نگاه کردم بله همون شماره ناشناس بود که اونروز خونه مادرجون زنگ زد.
خوب چرا قطع میکنی دختر خوب'؟
همین لحظه دوباره گوشی زنگ خورد.
این دفعه میخواستم با تشر جواب بدم که دیدم اسم کوثر رو گوشی چشمک میزنه.
ای بابا این چی میگه دیگه باز!!!
-الووو....سلاااام
سلام کوثر خوبی؟
-خوبم بیمعرفت ولی انگار تو بهتری؟
نه سرم شلوغ بود خب مهمون داشتیم گفته بودم که
-عزیزم دلم برات تنگیده
(اووووف اینو کجای دلم بزارم)
باکمی مکث گفتم: واسه همین بیست روز یبار زنگ میزنی؟
-خب حالا بدهکارم شدیم؟
بیا یجا ببینمت سورانی.
باشه کجا؟
-کافی شاپ همیشگی....
حالا واسه سرگرمی بدنبود حوصلمم سررفته بود ...
کوثر تویه اتلیه کار میکرد و ازصدقه سریش کلی عکس گرفته بودم که البته هنوز نداده بودبهم.
*****************************************
دیدگاه خود را ثبت کنید