تعداد صفحات: ۲۹۲/ فرمت فایل: PDF
"عاشق داعشی من" اثری است به قلم "هاجر عبدالصمد"، نویسنده ی اهل مصر که "مهدیه داوودی" آن را به فارسی برگردانده است. این داستان در صدد است تا جنایت های دهشتناک داعش را در بستری از یک داستان عاشقانه به تصویر بکشد و به این طریق گوشهای از مسائل اجتماع را از دریچه ی دید یک زن مطلقه مورد بررسی قرار دهد.
کاری که "هاجر عبدالصمد" در رمان "عاشق داعشی من" موفق به انجام آن شده، بهره بردن از ابزار ادبی و به کارگیری هنر در جهت به تصویر کشیدن جنایات آشکار داعش است. گروهکی که همچون یک بیماری در منطقه پخش شده و ایدئولوژی مسمومش، جان انسانهای بیگناه زیادی را گرفته است.
"عاشق داعشی من" قصه ی دخترانی را روایت میکند که وقتی از ستمها و بی عدالتیهای جامعه ی خود سرخورده می شوند، با سهل انگاری در دام این اندیشهی مسموم گرفتار میآیند و تنها زمانی به حقیقت قضیه پی میبرند که خیلی دیر است و گرفتار یک قوم وحشی و ضدانسانی شدهاند. این گرفتاری دردناک اما داستانی شده که مایهی عبرت و آگاهی بسیاری دیگر میشود. لیلا در زندگی شخصیاش با مشکلات زیادی دست و پنجه نرم میکند اما وقتی دوستش سمیره به او پیشنهاد ملحق شدن به داعش را میدهد، با چیزهایی که شنیده تصمیم میگیرد به آن ها بپیوندد. در ابتدای کار همه چیز به نظر جذاب و محترمانه میآید اما دیری نمیپاید که او به واقعیتهای پشت پرده و حوادثی که تهدیدش میکنند پی خواهد برد.
روز سفر رسید و دخترها سوار جیپ شدند و مصطفی تا فرودگاه بردشان. معلوم نبود درآخر چه چیزی منتظرشان باشد. هواپیما در فرودگاه استانبول به زمین نشست. دخترها هرچه ام سلمان یادشان داده بود انجام دادند و کم کم به خانه ام بلال رسیدند، او که معلوم بود منتظرشان بوده، به دخترها خوشآمد گفت، بعد بردشان به اتاق پذیرایی. دو تا دختر دیگر هم آن جا نشسته بودند، ام بلال گفت: بفرمایین! این هاله و اون هم حیاه است. از تونس اومدن. باهم گپی بزنید تا من براتون چیزی آماده کنم، حتما خیلی گرسنه هستین. دخترها بعد اجازهای که ام بلال صادر کرد، باهم آشنا شدند، فهمیدند حیاه مترجم زبان فرانسوی است، ولی هاله کارشناس مدیریت بازرگانی و البته بیکار! لیلی گفت: شما چهجوری از تونس تا این جا اومدین؟ حیاه گفت: برادران داعشی برای ما توی لیبی ویزای کار جور کردند و ما اول رفتیم لیبی، چند روزی اون جا منتظر موندیم و بعدش با هواپیما اومدیم ترکیه. الآن هم که خونهی امبلالیم. الان چند روزی میشه که این جا منتظریم، بهمون گفتن یه نفر قراره از مصر بیاد و راهنما بشه و ما رو ببره سوریه. دخترها دور میز غذاخوری نشستند. میز پر از خوراکیهای خوشمزهی ترکیه ای بود. ام بلال تا میتوانست کاری کرد به دخترها خوش بگذرد و به آنها گفت پسرش هم یکی از مردان داعش است و قرار است بیاید و آن ها را به انطاکیه ببرد. بعد از غذا، ام بلال بهشان گفت به اتاقها بروند و استراحت کنند و تا زمان رفتن همان جا بمانند. دخترها هم گوش کردند، رفتند و خوابیدند تا برای سفری طولانی و سخت آماده شوند. دم غروب، بلال آمد تا دخترها را ببرد. بلال قبل از خروج از خانه، بهشان گفت: اگه کسی ازتون پرسید این جا چه کار میکنید، فقط بگید گردشگرید و من هم راهنماتونام. دولت ترکیه این روزها خیلی سخت گیر شده، ازتون می خوام خونسرد باشید، خیالتون راحت، من کارت راهنمای گردشگری دارم و می خوام شما رو به انطاکیه ببرم.
کتاب دیزی دارکر
کتاب سم هستم بفرمایید
کتاب دختری که به اعماق دریا افتاد
کتاب معجزه های خواربارفروشی نامیا
کتاب بادبادک باز
کتاب نماد گمشده
کتاب شورشی
کتاب مترجم دردها
کتاب شب صورتی
کتاب کلکسیونر عطر
کتاب در یک جنگل تاریک تاریک
کتاب ده بچه زنگی
رمان پسر بد
رمان اسیر استاد بدون سانسور
رمان بانو کثیف بدون سانسور
رمان حجله اجباری بدون سانسور
رمان بکارت آتش بدون سانسور
رمان رژلب قرمز بدون سانسور
رمان یاکان
رمان هایا بدون سانسور
رمان برده سلبریتی بدون سانسور
کتاب سنگ کاغذ قیچی
کتاب فهرست مهمانان
کتاب همه می میرند
کتاب حرامزاده استانبولی
کتاب هزار توی پن
کتاب پنجاه و سه نفر
کتاب قصه های کوتاه برای بچه های ریش دار
کتاب ما تمامش می کنیم (وکسی نماند جز ما)
رمان این مرد امشب میمیرد
خانه ادریسی ها
کتاب امینه
کتاب اعتراف من
کتاب دروغگویی روی مبل
کتاب مردی به نام اوه
کتاب بعد از تاریکی
کتاب دختر گمشده
کتاب مرگ راجر آکروید
کتاب همسری در طبقه بالا
کتاب زنی پشت پنجره
کتاب خواب گران
کتاب نورثنگر ابی
رمان دراکولا
کتاب روزی که رهایم کردی
کتاب فراتر از بودن
رمان مستر لاو
کتاب شیطان و دوشیزه پریم
کتاب رنج های ورتر جوان
و …
دیدگاه خود را ثبت کنید