ترجمه: فرناز تیمورازف/ تعداد صفحات: ۳۸۳
در رمان مردی به نام اوه، شخصیتی بداخلاق اما دوست داشتنی با آمدن همسایگانی جوان و پر سروصدا، خلوت و تنهایی موردعلاقه اش را از دست می دهد. اوه، مردی بدخلق است، از آن دست افراد که به آدم هایی که دوست ندارد، طوری اشاره می کند که انگار آن ها دزدانی شرور در پشت پنجره ی اتاقش هستند. او قوانینی ثابت، برنامه ای سخت گیرانه و اعصاب ضعیفی دارد. مردم او را همسایه ی تلخ جهنمی صدا می کنند، اما آیا اوه فقط به این خاطر به تلخی متهم می شود که آدم ها همیشه او را با لبخندی ماسیده بر صورتش نمی بینند؟ پشت این ظاهر تلخ و عبوس، داستان و غمی وجود دارد. زمانی که یک زوج جوان پرحرف به همراه دو دختر کم سن و سال وراجشان در صبحی از ماه نوامبر همسایه ی دیوار به دیوار اوه می شوند و تصادفا صندوق پستی او را با خاک یکسان می کنند، داستانی کمیک و دوست داشتنی درباره ی گربههایی ژولیده و دوستیهایی غیرمنتظره کلید می خورد. همهی این ماجراها، تغییرات بزرگی در زندگی پیرمرد بداخلاق و همسایگانش ایجاد خواهد کرد.
عشق از دست رفته هنوز عشق است، فقط شکلش عوض می شود. نمی توانی لبخند او را ببینی یا برایش غذا بیاوری یا مویش را نوازش کنی یا او را دور زمین رقص بگردانی. ولی وقتی آن حس ها ضعیف می شود، حس دیگری قوی می شود. خاطره. خاطره شریک تو می شود. آن را می پرورانی. آن را می گیری و با آن می رقصی. زندگی باید تمام شود، عشق نه.(مردی به نام اوه)
در زندگی هر کس لحظه ای وجود دارد که در آن لحظه تصمیم می گیرد می خواهد چه کسی باشد. کسی باشد که بگذارد دیگران بهش بدی کنند یا نگذارد. و وقتی آدم از این موضوع بی خبر باشد، اصلا آدم ها را هم نخواهد شناخت.(مردی به نام اوه)
اوه چیزهایی را درک می کرد که بتواند ببیند و توی دست بگیرد. بتن و سیمان، شیشه و استیل، ابزار کار، چیزهایی که آدم می تواند با آن حساب و کتاب کند، زاویه ی نود درجه و دستورالعمل های واضح را می فهمید، نقشه و طرح خانه را، چیزهایی را که آدم بتواند روی کاغذ پیاده کند. او یک مرد سیاه و سفید بود.(مردی به نام اوه)
هدیه رستمی
خیلی داستان خوبیه
س ابراهیمی
👌