خلاصه رمان:
علقه داستان زنی به نام رخشید است که زندگی عاشقانهای با همسرش دارد، در همین زمان، فیلمی از بودن او با به مردی از راه میرسد که زندگیاش را دگرگون میکند.
قسمتی از داستان علقه :
در نیمه باز بود هلش که دادم با صدای قژی عقب رفت. روی تخت نشسته بود در حالی که آرنج هایش را روی زانوهایش گذاشته و دست هایش را به هم چسبانده بود. وارد کلبه که شدم سرش را بالا آورد. ابروهایش توی هم فرو رفته بود سرش را به کنارش اشاره داد: بيا بشين! چوب های کف کلبه
طاقت وزنم را نداشتند با هر قدم جیغ می کشیدند. -چی شد یهو؟ یکدفعه گذاشتی رفتی ترسیدم! نزدیک که شدم متوجه چیزی شدم که توی دستش تکان میخورد دوباره اشاره کرد: بشين! دست هایش را بالا آورد. پرندهی کوچکی توی بلندی کوچک توی دست هایش بود. -اومده بود تو کلبه اما راهشو
دیدگاه خود را ثبت کنید