با رگ زدن بارون به قدم هام سرعت بخشیدم و بی توجه به شلوغی خیابون از بین ماشین ها رد شدم. دائم نگران بودم، کسی موقع خروج من و دیده باشه و یا الان تعقیبم کنه. با شنیدن صدای قیژ! ترمز ماشین شورلت رو به رومو فریاد های مرد راننده به خودم اومدم….حواست کجاست خانوم؟! سری به معنای ببخشید تکون دادم و با عجله از کنارش گذشتم….
با دیدن رستوران لاله دلهره ام چند برابر قبل شد. بالاخره بعد مدت ها قرار بود ببینمش. در رستوران رو باز کردم. گرمای مطبوعی صورتم رو قلقلک داد. دلهره ام کمتر از قبل شد. وارد رستوران شدم و روی یکی از صندلی جا گرفتم. گارسن به سمتم اومد و کنارم ایستاد: چیزی میل دارید خانم؟ لبخندی هول هولکی زدم: نه منتظر کسی هستم….گارسن سری تکون دادم و از کنارم رد شد.
در رستوران برای بار دوم باز شد و سرمای هوای بیرون وارد فضا شد. عطر گرم و شیرین چالی مردانه و نفس های آشناش دلم رو به بازی گرفت. مطمئن بودم خودشه؛ اون که هر شب و صبح با وجود راننده و محافظ هام بی پروا تعقیبم میکنه و زیر پنجره ی اتاقم ساز دهنی میزنه. فقط اون ِ که می دونه من عاشق یاس ایرانی ام و هر روز یه شاخه از اون رو پشت پنجره ی اتاقم هدیه میذاره.
دیدگاه خود را ثبت کنید