براي آخرین بار دارم بهت می گم، تو برام مثل یه اسباب بازي بودي، تو اولین و آخرین کسی هم نیستی که این طور اونو به بازي می گیرم، می دونی چیه؟ بلندتر داد زدم: عاشق اینم که خرد شدنتون رو ببینم. اون روح و احساس لطیفتون رو به آتیش بکشم؛ اشکو توي چشماتون ببینم و کاري …
بدون اینکه به اطرافم توجه داشته باشم، حرکت کردم. از آینه عقب رو نگاه کردم، زانوهاش رو بغل گرفته بود و سرشو انداخته بود پایین … لبخند زدم، لبخندم پر رنگ تر شد و کم کم تبدیل به قهقهه شد! خنده اي از روي حرص و خشم
دیدگاه خود را ثبت کنید