دایی یارا در همین پنج سال تو به این اندازه بلند شده ای
؟ حال که مقابل پدرم دست در جیب شلوار ایستاده ای می
فهمم یک سر و گردن بلند تر …. و منی که حتی نمی دانم چند ساله ای ! فقط می دانم نوید یکسال بزرگتر از توست
عجیب نیست ؟ تو دایی نویدی اما یکسال کوچکتری و نویدی که حلال زادگی به خرج داد … تکیه داد به بدنه ماشین و من چانه برداشتم و عقب نشستم خوب شد نرفتی ، چیه این رسمای مسخره شون ؟
دست در سینه جمع کرد و گفت : سر چرخاند نگاهم کرد، گوشه لبش بالا رفت سردت نیست ؟ شیشه رو بیار بالا اگه .
سردته… از گوشه چشم نگاهی به تو و بابا انداخت و دوباره چشم روی موهای بیرون ریخته از زیر شال نیم بند روی سرم
ثابت کرد حالت نگاهش عجیب بود این سنگینی نگاه را نمی خواستم و دستم میان موهای فر خورده و پر پشت کارن نه ساله که روی پاهایم خواب بود فرو رفت حرکتی بی اراده و از روی استرس….
دیدگاه خود را ثبت کنید