خلاصه رمان:
من نوا هستم! دختر ۱۹ ساله روستایی که به شهر میام. برای اینکه بتونم خرجمو در بیارم، خدمتکار مردی میشم که هیچکس از هویت واقعیش خبر نداره و همه اون رو با لقب آنیل میشناسن. هنوز یک هفته هم از استخدامم نگذشته که متوجه تمایلات عجیب این مرد میشم. و ماجرا وقتی بدتر میشه که تو مهمونی جلوی کلی مرد، من رو به عنوان برده معرفی میکنه و ازم میخواد مجلسش رو گرم کنم …
قسمتی از داستان آنیل :
“مریم” بی بی نفس عمیقی کشید و گفت: من یه خواهر دارم که توی روستای … زندگی میکنه. در اصل به خاطر ازدواجش اونجا. رفته بودم بهش سر بزنم. تو راه برگشت دقیقا پشت روستا که حکم یه بیابون خالی رو داره اتفاقی ماشین شد. تصمیم گرفتم تا وقتی
دیدگاه خود را ثبت کنید