دانلود رمان تاروت
اثر سروناز روحی (دختر خورشید) به صورت فایل PDF
رازک، به خاطر اتفاق های که در گذشته افتاده و پاپوشی که مادر شوهرش سابقش به دلیل کار در شرکت خانوادگیشان برایش درست کرده، به زندان میافتد، او بعد از آزاد شدن از زندان به قصد انتقام و پس گرفتن زندگیش به شرکتی که مانفرد (همسر مادر شوهر سابقش) مدیریت میکند میرود و این آغاز آشنایی آنها میشود …
به عقربه ی قرمز رنگ ساعت که نقشه شمارش ثانیه ها رو داشت خیره شدم ، ثانیه شمار از پنج به شیش خودشو کشوند و درب اتاق باز شد. دختر جوونی با قیافه ی آویزون و لب و لوچه ی مچاله شده از اتاق بیرون اومد و توی مسیری که تا در خروج در پیش داشت فقط به کارت نارنجی رنگی که توی دستش بود نگاه میکرد. نگاهم بدون انگیزه ی خاصی روی صورت منشی نشست
ابروهای ظریف و تتوی هاشورشو توی هم قفل کرد ، لبشو به حالت تیک واری روی هم مالید … از بینیش دمی از هوای نامطبوع اتاق مربعی گرفت و لبهای نازکشو که به زور برق لب و رژ نارنجی کمی برجسته شده بودند رو باز کرد و گفت: رازک مهرنیا ! خودمو لبه ی صندلی کشیدم ، گلوم خشک بود و دلم میخواست آبدارچی رو توی سطل مکانیزه ی رو به روی بانک انصار سر بن بست بندازم که یه لیوان یک بار مصرف رو از من دریغ کرد.
با قدم های آرومی به سمت در اتاق میرفتم، مثل بعضی از کابوس هام بود که هرچی پیش میرفتم همه چیز از من دورتر میشد. با صدای همونی که تیک حرکت زانو به چپ و راست داشت، نرسیده به در ایستادم. با نق و نوقی گفت: کت واک که نیست ! به ناز و کرشمه ات نمره نمیدن … حق به جانب نگاهش کردم ، عصبی بود وپوسته های لبش رو می جویید. نفس عمیقی کشیدم ولوله کردنش رو موکول کردم به بعد
دستم که به دستگیره ی در اتاق خورد احساس کردم توانشو ندارم… توان هیچ کاری رو ندارم .گریه ام گرفته بود ، خواستم برگردم که انگشتهام نافرمانی کردند و دستگیره رو پایین کشیدم. نفسمو فوت کردم… خودمو به جلو کشیدم… شکمم قبل از قوه ی تکلمم قار و قوری کرد و مردی که پشت میز نشسته بود سرشو از روی پرونده ای که جلوی روش بود بلند کرد
با دیدنم یک تای ابروشو بالا فرستاد . با دست اشاره به صندلی رو به روی میز مشکی رنگش کرد وگفت: بفرمایید. راحت باشید. د یگه آب از سرم گذشته بود فرصت اینکه به عقب برگردم رو نداشتم .فرصت اینکه برم توی همون زباله دونی خودم روی تخت دمر شم و بالش رو بغل کنم و اجازه بدم خواب و رویا منو از خودمو بدزده هم نداشتم
روی صندلی ناراحت رو به روی میز فرود اومدم. لبخندی زد و گفت: اسم؟ فقط بهش خیره شدم … من فرم ها رو پر کرده بودم… حداقلش که مطمئن بودم توی قسمت نام و نام خانوادگی یه چیزهایی نوشته بودم! صدام لرزید و گفتم: رازک مهرنیا … تحصیلات؟ … لیسانس عمران . لبخندی زد و گفت …
رمان دلبر من باش PDF (اثر ماه پنهان)
رمان نبض عاشقی الناز محمدی PDF
رمان عشق سخت pdf دیبا – عاشقانه
رمان راز شاهزاده شهر جادو بدون سانسور
دانلود رمان عشق بی رحم جلد 1 و 2 و 3
رمان برج زهرمار و دختر شیطون بلا
لينک مستقيم دانلود رمان اسطوره
دیدگاه خود را ثبت کنید