نام رمان: عشق بیرحم
نویسنده: رز آبی
ژانر: عاشقانه
خلاصه:
دل آرام و آرتان، دخترعمو پسرعمویی که عاشق و نامزد همند. چند روزی تا مراسم عروسی شان نمانده. ولی در این میان آرشام برادر آرتان هم دیوانه وار عاشق دل آرام است طوری که به هیچکس و هیچ چیز رحم نمیکند حتی برادرش! یک روز برای به دست آوردن دل آرام، او را تنها گیر می آورد و...
خلاصه :
اگر جلد اول را نخوانده اید، خلاصه جلد دوم را نبینید تا موضوع و پایان جلد اول دستتون نیاد!
آرشام که تازه از حبس آزاد شده متوجه میشود زنش دل آرام که به زور تجاوز به دستش آورده، غیابی طلاق گرفته و با آرتان عشق سابقش(برادر آرشام) که آرشام باعث جدایی شون بود ازدواج کرده. زخم خورده و پر از کینه سراغش میرود تا اینکه...
خلاصه :
امیرسام پی به گذشته ی دردناک مادرش، تجاوز بیرحمانه آرشام به او و درد و رنج پدرش در رسیدن به دل آرام می برد. برای انتقام از عمویش، به دریا نزدیک میشود؛ دخترعمویی که غافل از ماجرا، یک دل نه صد دل عاشق امیرسام است. امیرسام فقط برای تقاص و انتقام این ارتباط را شروع کرده ولی...
داستان در مورد پسری به اسم آرشام که تازه از حبس ازاد شده…متوجه میشه زنش دل ارام که به زور دست درازی به دستش اورده غیابی طلاق گرفته و با ارتان عشق سابقش(برادر آرشام) که ارشام باعث جدایی شون بود ازدواج کرده…زخم خورده و پر از کینه میره سراغش تا اینکه…
نگام میکنه، آب دهنمو سخت قورت میدم، عقب میرم و فکر میکنم باید توی این موقعیت چیکار کنم؟ یخ کردم، تموم تنم یخ کرده و بی دلیل.. شاید بی دلیل از مرد مقابلم میترسم …من از همه ی مردا میترسم ..
از همون روزی که توی اون اتاق لعنتی خونه عمو زیر دست و پای آرشام جون کندم از مردا میترسم…از هر آغوشی فراریم… از هر لمس و نوازشی بیزارم … از هر بوسه ای متنفرم… از هر رابطه ای حالم بهم میخوره… و حالا درست امشب و اینجا ما بهم محرم شدیم.. اولین شب تنهاییمونه…
من همسر برادر شوهر سابقم شدم؟ یا نه قشنگترش اینکه من برگشتم به عشق اولم…به عشق سابقم …به نامزدم که بی رحمانه برادرش ازم گرفتش و حالا.. حالا از یه جنگ میام… خستم… نمیتونم ذوق کنم… زخمیم… نمیتونم بغلش کنم و بگم خوشحالم دارمت … نمیتونم و همه رو مدیون آرشامم..آرشامی که الان توی حبس و اگه خبر ازدواجم بهش برسه … آرتان که جلو میاد فکرامو میزارم واسه بعد… اروم و مهربون میگه دل آرام؟ معنی این همه ترس چیه؟ به من و حرفام اعتماد نداری؟
اعتماد؟ من دیگه به چشمای خودم اعتماد ندارم… اما به مرد روبه روم چرا… دارم…یعنی… دلم میخواد داشته باشم… اما کدوم مردی که از زنش بگذره؟
حتی اگه قول داده باشه؟ اونم بعد این همه دوری… بعد این همه شکست… بعد این همه حسرت …خوبم!
لبه ی تخت می شینم… چون خوب نیستم…
دیدگاه خود را ثبت کنید