ژانر رمان: عاشقانه
از تاکسی که پیاده شد هجوم هوای سرد دی ماه پوست صورتش را به گزگز انداخت. شال گردن بافت عزیز جون را تا روی بینی اش بالا کشید و
به سمت قنادی آن سوی خیابان رفت. داخل قنادی هوا گرم بود و خبری از سوز سرمای بیرون نبود. به سمت صندوق رفت و
فیشش را بیرون آورد و گفت: -دیروز کیک سفارش داده بودم. لحظه ای بعد وقتی کیک خامه ای سفید رنگی که
رویش طرح گوشی پزشکی جا خوش کرده بود، مقابلش قرار گرفت..
دیدگاه خود را ثبت کنید