اولین باری که چِیس پارکر رو دیدم، خب واقعا تاثیری خوبی روش نذاشتم. توی دستشویی راهرو رستوران قایم شده بودم و برای دوست صمیمیم پیام می فرستادم که از شر قرار مزخرفی که گذاشته بودم نجاتم بده. اون حرفامو شنید و بهم گفت بدکاره! بعدش هم سعی کرد درباره قرار گذاشتن نصیحتم کنه. پس من بهش گفتم نگران کارای لعنتی خودش باشه__ کارای لعنتی اون قدِ بلند و هیکل جذابش__ و سر قرار فلاکت زدم برگشتم. وقتی از کنار میزم رد میشد نیشخندی زد و…
نمی تونستم به کسی لبخند بزنم. بدون اینکه صورت طرف مقابلمو نگاه کنم باهاش دست دادم : _ مرسی که اومدین. بعدی. _ بله. زن زیبایی بود. بعدی. _ خوب میشم. مرسی. بعدی. فقط باید این مراسم تموم بشه. قرار بود با مادر و خواهرای پیتون از مراسم ختم به آرامگاهش بریم ولی وقتی در پشتی لیموزین بسته شد، یکدفعه هوای داخل ریه هام خالی شد. نمی تونستم نفس بکشم. لعنتی نمی تونستم نفس بکشم. سینه ام می سوخت و می دونستم فقط دو ثانیه مونده تا برای هوا نفس نفس بزنم.
دیدگاه خود را ثبت کنید