دُرنا مادرش را از دست داده و مستقل از پدرش زندگی میکند، پیامهای ترسناکی دریافت میکند، از نقاشی کُشتن یک دختر تا عکس خصوصی خودش در آپارتمانش! دُرنا، تک فرزند پدر و مادری است که دیر بچه دار شده اند و جزء البرز که دوست خانوادگی آنهاست همدمی ندارد، منشاء این وحشت گذشته ای است که دُرنا با یادآوریش باید از گروه خبیث بگویید …
سالن تاریک بود و تنها دیوار کوبها آنجا را روشن کرده بود. گوشهایم را تیز کردم در طبقه بالا، خانم میرفضلی و مامان و احتمالا بقیه خانمها در اتاقی بودند و حرف میزدند صدایی مبهم و خفه از گفتگویشان به گوش میرسید. نوک پا از اتاق بیرون آمدم در اتاقها بسته بود و حتی صدایی از سرویس های بهداشتی هم نمیآمد.
دوباره به اتاق برگشتم و لباسم را عوض کردم و از پنجره به بیرون خیره شدم. کمی بعد در تاریکی حیاط حرکتی دیده شد و مرا از جا پراند. در پنجره را اهسته باز کردم و پایم را بلند کرد و از لبه پنجره بیرون گذاشتم. این قدم شاید به ظاهر کوچک اما به شدت مهم بود.
من میخواستم آنها را دنبال کنم این مهم بود. واقعا مهم بود. در ویلا اهسته باز شد و آنها بیرون رفتند. کمی صبر کردم و پشت سرشان بیرون رفتم. قدم زنان در کوچه رو به جنگل راه میرفتند و صدای زمزمه اهسته شان شنیده میشد. حدسم درست بود میخواستند به جنگل بروند لحظه ای ایستادم.
از جنگل در شب وحشت داشتم قدمی به عقب برداشتم. حالا فاصله بین مان لحظه به لحظه بیشتر میشد و من همچنان دو دل ایستاده بودم. لحظه ای فکر میکردم حالا که میدانم آنها کجا میروند دیگر نیازی به تعقیبشان هم نیست. حس کنجکاوی من قانع شده بود و باید همین کافی میبود.
اما در همین حال این فکر هم رهایم نمیکرد که اگر با آنها بروم، شاید آنها فکر کنند که من هم بزرگ شده ام. دوباره چند قدم دیگر رو به جلو برداشتم و باز ایستادم حالا فاصله مان خیلی زیاد شده بود.
انقدر زیاد که حتی دیگر زمزمه های آنها را هم نمیشنیدم و در تاریکی حتی سایه هیکل شان را هم نمیدیدم تصمیمم را گرفتم و با قدمهای تند خودم را به انتهای کوچه رساندم و بعد هم وارد حاشیه جنگل شدم. شب جنگل همه جور صدایی دارد. صداهایی که حتی نمیتوانید منبع شان را حدس بزنید و ترسناک ترین تئوری های توطئه را در ذهن هر کسی حتی منطقی ترین افراد ایجاد می کند …
****************************************
دیدگاه خود را ثبت کنید