ژانر رمان: عاشقانه
– ساعت ۱۱ میام دنبالت. حواست باشه نعشه نباشی گوه بزنی به همه چیز.
مرد قوز کرده پای ستون ابری از دود درست کرد. دست روی پلک های چروکیده و خشکیده اش گذاشت.
– خیالت تخت داداش. داش اصغر به وقتش قِرقیه، قرقی!
مرد جوان دستی به کلاه لبه دارش گذاشت. فندکاش را از شلوار شش جیباش بیرون کشید و در حالی که یک پایش خم و تکیه بر درخت بود،
سیگار را بين لب هایش گذاشت و آتش زد.
دیدگاه خود را ثبت کنید