فرمان ماشین را چرخاندم و پشت سر هم و با کالفگی دستم را روی بوق
گذاشتم.
چند لحظه بعد در بزرگ ویال باز شد و نگاهم به مرد چهارشانه ی
قدبلندی که کم از گوریل نداشت و کت و شلوار پوش کنار در ایستاده
بود افتاد.
فکر کنم جدید بود؛ چون تا حاال ندیده بودمش.
شک نداشتم که مرا می شناسد.
مگر می شد کسی مرا نشناسند؟ نه که آدم سرشناسی باشم، نه؛ اما
خب!
نفسم را با صدا بیرون دادم.
وقت زیاد بود برای حرف های صدمن یه غاز این خاندان که من را اندازه
خدمتکار این خانه هم، نمی دیدند.
مرد گوریلی سرش را به عالمت احترام تکان داد.
خسته بودم و دلم هوس یه حموم داغ و بعد بدون فکر اضافه یه خواب
دیدگاه خود را ثبت کنید