_حسام..تو…..تووو….
_حسام چی؟ هــــا؟! درسته دوست نداشتم چند بار تکرار کنم؟ یه نگاه به خودمون بنداز!! آخه کی تو مغزش میره که من، حسام نیک فر با تو؛ تو دختره ی هیچی نداره بی کس و کار که اصلا معلوم نیست شاید بچه ی ناخلفی بودی که پدر و ما…
با سیلی که به صورتش زدم خفه شد و صورتش به سمت چپ متمایل شد، از عصبانیت مطمئن بودم صورتم به سرخی میزنه. ضربان قلبم بالا رفته بود و تموم بدنم تو آتیش در حال سوختن بود، اون حق نداشت…حق نداشت این حرف ها رو بهم بزنه! این حق من نبود.. منی که با تمام بدی ها و سردی های طول دوستیمون باهاش بودم. اما حالا چی؟! داره پدر و مادر نداشتنم رو می زنه تو سرم…؟!
دیدگاه خود را ثبت کنید