مقدمه:
در اين مقاله به پيامدهاي طلاق مي پردازيم اگر چه طلاق به خودي خود آسيب زا نيست اما ممكن است اثراتي منفي براي فرزندان طلاق به دنبال داشته باشد. همچنين طلاق مي تواند براي يكي از زوجين كه آمادگي طلاق نداشته است اثرات منفي به دنبال داشته باشد.در اين مقاله به تحقيق در مورد طلاق و آثار منفي آن بر روي فرد و فرزندان طلاق و اجتماع پرداخته شده است. از آنجا كه خانواده اولين پايگذار شخصيت و ارزشها و معيارها است نقش مهمي در تعيين سبك و خط مشي زندگي آينده فرد بازي مي كند. همچنين خانواده يكي از اساسي ترين نهادهاي اجتماعي است , به همين دليل هر گونه اختلافي در خانواده به وجود آيد تاثير مخربي نيز در اجتماع مي گذارد. طلاق عبارت است از جريان فسخ قرارداد بين دو زوج كه از جمله علل آن 1ـ عدم تفاهم زوجين 2- اختلاف طبقاتي 3ـ تفاوت سطح تحصيلات 4ـ اعتياد 5ـ پرخاشگري زوجين 6ـ فقر 7ـ آرزوهاي بلند و زياده خواهي زوجين 8ـ بيكاري همسر مي باشد. تاثير طلاق بر فرزندان بيشتر است به ويژه در كودكان پيش دبستاني زيرا سطح رشد شناخت آنها هنوز در حدي نيست كه بفهمند چه اتفاقي افتاده است و شايد در علت چرايي والدين دچار سوءتعبير شوند و خود را مقصر بدانند. نوجوانان و جوانان درك بهتري از طلاق دارند اين فرزندان معمولا زماني كه مجبورند خود را با نا پدري و نامادري و فق دهند ميزان آسيب پذيري آنها بيشتر شده و گرايش آنها به فرار از خانه و اعتياد و ... افزايش مي يابد. تنها در جامعه طلاق شرعي نداريم گاهي در خانواده ها طلاق خاموش يا عاطفي به وجود مي آيد كه باعث روابط ضعيف در خانواده مي شود كه آثار منفي آن از طلاق بيشتر است .
بعد اجتماعي
طلاق در زمره غم انگيزترين پديده هاي اجتماعي است. طلاق، تعادل انسانها را برهم زده و آثار شومي را در جامعه بر جاي مي گذارد و منجر به كاهش انسجام و يكپارچگي اجتماعي مي شود وسنگ بناي اجتماع را از هم مي گسلد. طلاق پديده اي است به تمام معني اجتماعي و همانند نهاد اجتماعي عمل مي كند. زماني كه جامعه در معرض آسيبهاي بنيادي است، روابط اجتماعي بيمار مي باشد و فساد گوشه گوشه جامعه را دربرگرفته است. طلاق يك معلول است، از آن رو كه تابع شبكه پيچيده و به هم پيوسته اي از عوامل اجتماعي است. هر چند ازدواج امري مربوط به دو فرد است، ليكن طلاق امري اجتماعي مي باشد كه صدمه و زيان آن دامان جامعه را نيز فرا مي گيرد و جامعه را از حركت باز داشته و آن را عقيم و سترون مي كند. طلاق روح پويايي را مي كشد و علاقه و اشتياق جوانان را به تشكيل خانواده سست مي كند و اعتماد اجتماعي را سلب و مخدوش مي نمايد.
طلاق همچنين پديده اي جمعيتي است كه به لحاظ كميّ و كيفي بر ساخت جمعيت اثر مي نهد زيرا تنها واحد مشروع و اساسي توليد مثل، خانواده مي باشد كه با وقوع طلاق از هم مي پاشد. از سوي ديگر طلاق بر كيفيت جمعيت تأثير دارد، چون فرزندان و نسلي كه از نعمت خانواده محروم هستند، به احتمال زياد فاقد شرايط لازم در احراز مقام شهروند مسئول خواهند بود.
طلاق اثرات اقتصادي نيز براي جامعه دربرخواهد داشت، زيرا تعادل روحي نيروي انساني توليد و خدمات را در جامعه برهم مي زند و منجر به بروز اثرات سهمگيني در حيات اقتصادي جامعه خواهد شد.طلاق نماد يك مشكل ارتباطي سالم و صحيح بين افراد است، اين مشكل ارتباطي در سطح كوچك (خانواده) مي تواند در بعد وسيعتر (جامعه) نيز شيوع و گسترش يابد و ارتباطات انساني را مختل نمايد.هيچگاه مطالعه آسيب شناسي اجتماعي و انحرافات اجتماعي بدون توجه به طلاق امكان پذير نيست. وقتي بنيان نهاد خانواده دستخوش ضعف و عدم استواري مي گردد، بنيانهاي اخلاقي و اجتماعي كل نظام اجتماعي متزلزل شده و آن جامعه به سوي جرائم گوناگون سوق داده مي شود. طلاق مي تواند موجب افزايش آسيبهاي اجتماعي از قبيل اعتياد، الكليسم و انحرافات جنسي شود، از سوي ديگر طلاق يكي از عوامل مؤثر در افزايش نرخ خودكشي مي باشد. طلاق در يك جامعه به مثابه تزلزل اجتماعي و عدم ثبات جامعه است كه مي تواند منجر به كم بها شدن خانواده و ارزشهاي خانوادگي در آن جامعه شود.
نتيجه گيري:
دلايل احتمالي از هم گسيختگي زندگي زناشويي از طريق طلاق، تقريبا بي شمارند زيرا پيوند زناشويي دو شخصيت منحصر به فرد با دو زمينه متفاوت را براي زندگي در زير يك سقف گردهم مي آورد. شايد مهمترين دليل طلاق اين باشد كه پيش از ازدواج، يك طرف زناشويي از طرف ديگر چشمداشت هاي بيش از حدي دارد. اين چشمداشت ها عبارتند از: منزلت اجتماعي، رابطه جنسي، اشتهار، سلامت جسماني، امنيت شغلي و نقشي كه يك فرد از همسرش انتظار دارد.
در جوامع امروزي عشق و علاقه پرشور يكي از عوامل مهم زندگي زناشويي به شمار مي آيد. پيش از ازدواج يك زوج معتقدند تا زماني كه عشق شان به همديگر فروكش نكند، بر هر مشكلي مي توان فائق آمد. آنها بزودي تشخيص مي دهند كه آتش عشق پيشين شان فروكش كرده و براي حل مسائل شان بايد راه هاي عملي تري را در پيش بگيرند.
در ايران بيشتر بچه هاي فراري و نوجوانان ساكن در كانون اصلاح و تربيت را قربانيان طلاق تشكيل مي دهند . بچه هايي كه فقط با پدر يا مادر خود زندگي مي كنند، اغلب دستخوش اختلالات عاطفي و رواني مي شوند. اكثر قربانيان طلاق كه همان كودكان و نوجوانان هستند به مادران خود بيشتر نزديك هستند تا پدر، زيرا پدر جدا شده از مادر با بچه هاي خود بيشتر مثل يك خويشاوند رفتار مي كند تا فرزند حال آنكه مادر هرگز از كودكش فاصله نمي گيرد و مهر و محبت و احساس مادري را زير پا نمي گذارد. به قول يك جامعه شناس «هر طلاق مرگ تمدن كوچك خانواده است» اجبار و الزام به طلاق را در موارد و شرايط خاصي از زندگي مشترك بايد پذيرا بود. براساس قوانين اجتماع احترام به آزادي هاي فردي ضرورتي اجتناب ناپذير است ولي قبل از هر جدايي به ميوه هاي نارس درخت زندگي بينديشيم، نگذاريم ناهنجاري هاي جامعه آنها را مسموم كند. تعجيل در داشتن فرزند در سال هاي خطر زندگي مشترك (سال هاي اول و دوم اصولاً سال هاي خطر براي زوج هاي جوان به شمار مي رود) كه ظاهراً براي تحكيم مباني خانواده انجام مي پذيرد كاري است كه بايد با تعمق صورت بگيرد زيرا در صورتي كه به علل مختلف ياد شده بين زوجين جدايي روي دهد نخستين قربانيان، فرزنداني خواهند بود كه از نفاق و تفرقه زوجين به جاي مانده اند. پس بياييم عاقلانه بينديشيم تا:…………..
دیدگاه خود را ثبت کنید