خلاصه ای از کتاب:
شوکران گیاهی است سمی. بیخ و ریشه آن سمی است. ولی در عین حال، برای تسکین دردهای سرطانی دارویست مفید. هم درد و هم درمان. هم زخم و هم مرهم. هم نیش و هم نوش. هم مرگ و هم جان.
و این چیزی است که گاهی ما آدم ها به آن دچار هستیم. زخم می زنیم، درد تولید می کنیم،می شکانیم و می کشیم. ولی در عین حال مرهم هستیم، هم دردیم، ترمیم می کنیم و جان
می دهیم استاد بوی پرتقال میاد. یکی داره تک خوری می کنه. کلاس را خنده منفجر کرد. سلیمانی بی نوا هاج و واج خواندن شعر را قکرد. درحالیکه هنوز در حس و حال و هوای شعر
گیرکرده بود با حالتی گیج به آن جم خندان نگاه کرد. همین باعث شد که خنده ی بچه ها بیشتر شود. این بار حتی خود استاد هم خنده اش گرفته بود. در حالیکه دستش را جلوی
دهانش گرفته بود با ته خودکارش روی میز ضربه می زد تا بچه ها را وادار به سکوت کند
سارای دستم را گرفت. به چشمان زیبایش نگاه کردم. او خیلی از ر ضا سرتر بود. ر ضا اصلا مرد بدی نبود، ولی او و سارای هیچ مناسبتی با هم نداشتند. می دانستم که سارای کس
دیگری را دوست داشت. کسی که هرگز با من درباره او صحبت نکرده بود. ولی بابا اجازه نداد که آن مرد حتی به خواستگاری سارای بیاید.
رضا پسر یکی از دوستان خودش بود. یکی از مالکین بزرگ تبریز. بابا ما را بزرگ نکرده بود و شاید حتی هیچ رگ و احساستی هم به ماندا شت. ولی زمانی که پای
تصمیم گیری درباره زندگی آینده ی ما به میان می آمد او این حق را به خودش می داد که دخالت کند و با زور حرف خودش را به کرسی بنشاند.
دیدگاه خود را ثبت کنید