ژانر : عاشقانه - اجتماعی - جذاب - هیجانی - جدید - پیشنهادی
محیا به همراه دختر پنج ساله اش هستی پا به خانه محتشم ها میگذارد و در آنجا زندگیش از نو شروع میشود…خانه ای که سید عماد محتشم همه کاره ی آن است…
به همین خاطر در همان حال که لقمه ی دیگری می گرفتم، گفتم: افسون جان فکر کنم چاییت آماده شد.
بی آنکه چشم بچرخانم هم به راحتی میتوانستم درشتی چشمانش را از سر تعجب حس کنم.چایی من؟ سوال پر حیرتش به خنده انداختم. لب زیرینم را به داخل دهانم کشیدم و با نگاهی به جانبش ابرو بالا بردم. پس از چند ثانیه انگار که دوهزاریش افتاده باشد سر بالا انداخت و پس از گفتن “آهان” کشیده ای ادامه داد:چایی..آره..آره.
بعد رو به آقا سید کرد و با لبخند شل و ولی گفت:
برای شما درست کردم..چون خیلی دوست دارید همراه املت چایی بخورید گفتم براتون درست کنم.
لحنش با اندکی گیجی همراه بود. آقا سید با لبخند محوی تشکر کرد: دست شما دردنکنه افسون جان..زحمت کشیدی. و پشت بندش حسام گفت: واقعا تو چای درست کردی؟ به نشانه رضایت که البته بیشتر به تمسخر می ماند سر تکان داد و اضافه کرد:
خوبه..خیلی خوبه..همنشینی با محیا تاثیرات مثبتی روت گذاشته. افسون برای آوردن چای از جابرخاست و با صورتی جمع شده جوابش را داد:آره خب محیا داره تاثیرات منفی ای که تو روم گذاشتی رو اصلاح میکنه. و بعد به طرف آشپزخانه قدم برداشت و امیر حسین همانطور که می خندید رو به چهره ی کنف شده ی برادرش به آرامی گفت: خوردی عمو جون؟ حالا هسته شو تف کن یه وقت نپره تو گلوت خفه ت کنه.
******************************************************
دختر پرستار گیر مرد خلافکار میفته و مجبوره اونو از بیمارستان بیرون ببره اما مرده بیخیالش نمیشه و اونو همراه خودش به قرارگاهشون میبره…
ژانر: عاشقانه - صحنه دار - اجباری
***************************************************************
دانلود رمان تب تند پیراهنت
دیدگاه خود را ثبت کنید