نویسنده: رز مشکی
ژانر : عاشقانه - پلیسی - انتقامی - صحنه دار
من سرگرد ایمانِ شایانم؛
کسی که خلاف های زیادی رو با اقتدا به شغلش انجام داده !
حالا یه سروان کوچولوی جذاب و لوند وارد ادارهِ من شده و از من مدارکی رو داره که نباید داشته باشه !
حالا اگه من بخوام با اون رابطه داشته باشم چه اتفاقی میوفته؟
وارد خونه شدم و با دیدن ملیکا که دست به سینه به نرده ها تکیه زده بود راهم رو سمت آشپزخونه کج کردم! راحله خانم با دیدنم” سلام” کرد و همونطور که غذاش رو هم می زد، لب زد:
-آقا خانم گفتن برگشتین بهشون زنگ بزنین! بی حوصله لب زدم: بهش بگو اگه کاری داره خودش باید زنگ بز… ! با تعجب سرم رو بالا کشیدم و تند لب زدم: -منظورت کدوم خانومه!؟ نگاه عجیبی به حالتم انداخت و لب زد: -رامش خانم دیگه! از روی صندلی نیم خیز شدم و با اخم های درهم لب زدم: -کی اومد!؟
با ِمن و ِمن لب زد: -هَ… هنوز برنگشتن؛ دیروز صبح زنگ زدن به موبایلتون، نبودید من جواب دادم! دندون هام رو روی هم سابیدم و غر زدم: _اعصاب آدم و بهم می ریزین! از آشپزخونه بیرون زدم و سمت پله ها رفتم. ملیکا روی پله ها نشسته بود و با دیدنم پاش رو روی پای دیگه اش انداخت و لب زد:
-بالاخره اومد ی ایمان خان سرش رو کج کرد و موهاش روی صورتش پخش شد، با ناز لب هاش رو تکون داد و لب زد: -با خبرای خوش اومدی دیگه!؟ دندون هام رو روی هم سابیدم.
دست هام رو توی جیب شلوارم فرو بردم. سرم رو کج کردم روی شونه ام و عصبی غریدم. -برو بچسپ به اون بابای لاشیت ملیکا؛ نزار سگ بشم همون بلایی که سر رامش آوردم و سرت بیارم! نیشخندی زد و از روی پله ها بلند شد و لب زد:
-آخی؛فکر کنم حامله بود اون خانم نه!؟ توله ات هم کشتی باهاش!؟ نگاهم به خون نشست و به سرعت بهش نزدیک شدم و گلوش رو بین دستام فشردم که نگاه ترسیده اش رو توی چشمهام قفل کرد و دستاش روی مچم نشستن تا گلوش رو آزاد کنه ! کمرش رو محکم چسپوندم به نرده ها…
دیدگاه خود را ثبت کنید