انتری که لوطیش مرده بود داستان بوزینه ای است به نام مخمل هم در یک روز صبح لوطی خویش را مرده می بیند و خویش را آزاد می یابد و شاد از این آزادی نسبی در حالیکه هنوز زنجیر در گردنش سنگینی می کند در بیابان به دنبال مکانی برای آسایش و آرامش می گردد و در راه خویش به گله ای می رسد که چوپان آن یک پسر بچه است که مخمل حرکات و حالات او را شبیه خود می بیند و این چیزیست که در مخمل ایجاد آرامش می کند اما این آرامش دیری نمی پاید. پسرک با چوبی که در دست دارد به سرمخمل می کوبد و ...
دیدگاه خود را ثبت کنید