نرگس واثق از نویسندگان توانمند در زمینه نوشتن رمان های عاشقانه است. او رمان ستاره بختم سیاه بود را با چند بیت زیبا به صورت زیر شروع می کند:
خودت می گویی قلم زن، بخت را قلم می زند
نصیب آدم ها را قسمت رقم می زند
خودت می گویی که عشق را خدا نصیب می کند
دل های بیگانه را با هم قریب می کند
مریم که فهمید دوستی او با حمید او را بلند پرواز کرده، گفت: اگه بابات بفهمه میدونی چی میشه؟
ماندگار بی حوصله چشم در کاسه چرخاند و گفت: قصد ما ازدواج!
در جوابش مریم حق به جانب گفت: خب بره خواستگاریت نه این که اینطور با آبروی هر دو تون بازی کنه.
عکس العمل تند ماندگار حرف مریم را شکار کرد.
– شما خیلی ذهنت و درگیر نکن حمید چند وقت دیگه میاد خواستگاریم.
با اتمام حرفش از جا بلند شد و از اتاق بیرون زد. حمیدی که روی حیاط بود را با اشاره چشم سمت باغ خواست و خودش زودتر از او رفت. چندی بعد حمید هم به باغ آمد و رو به ماندگار مشوش پرسید: چیزی شده؟
بدون مقدمهای، بدون حرف اضافهای یک راست گفت: حمید تو که میای خواستگاریم نه؟
حمید با تعجب چشم گرد کرد و گفت: البته که میام این چه حرفیه؟
مشوش گفت: دلم یجوریه!
دست حمید روی شانههای ظریف ماندگار نشست و گفت: دلت یجوری نباشه عزیز من، همین که پات برسه روستا مادرم و میفرستم.
دل ماندگار با این حرفهای حمید تسلی شد و دیگری چیزی در این باره نگفتند. همان روز ماندگار به روستا رفت ولی قبل رفتنش به مادرش خبر داد که اگه قرار شد بیان خواستگار بهش احوال بده.
تا رسید روستا شروع به پاک کاری کرد و با ذوق تمام ماجرا را برای هانیه و محبوبه تعریف کرد.
تمام خانه را بیرون کرد و پردهها را شست، همه جا را خاک گیری کرد. همه چیز برای آمدن خواستگارها آماده بود.
تا اینکه هانیه رفت و به احمدآقا تمام حرف را باز گو کرد.
قسمتی از متن فایل :
دیدگاه خود را ثبت کنید