حنا دختری که برای انتقام خون خواهر دو قلوش وارد باند قاچاق دختر میشه تا انتقامش از رئیس اون باند که اسمش اهورا گذاشته بگیره تو اون باند لقب بانوی اهورا رو می گیره… اما درست زمانیکه به اهورا نزدیک میشه می فهمه که…
آدامسو از کیفم در آوردم و انداختم تو دهنم و شروع کردم به جوییدن و باد کردن، صدای پاشنه کفشام کل عمارت رو برداشته بود همه خدمه ها برام سر خم کرده بودن. پله ها رو بالا رفتم بدون در زدن وارد اتاق کارش شدم. _مگه در طویله ست که اینجوری…. با دیدنم حرفشو قطع کرد و از جاش بلند شد: _عه سلام بانو جان، خوش آمدید من فکر کردم خدمه ست شرمنده بابت اون لحن حرف زدنم. اخمی بهش کردم و بدون اینکه جوابشو بدم سمت میز کارش رفتم و روش نشستم.
تا حیدر سیستم رو وصل کنه و با اهورا حرف بزنم. اهورایی که معلوم نبود زن یا مرد. با تغییر صدا با مهره های اصلی باندش صحبت می کرد و به هیچ احدی اعتماد نداشت. منی که سه ساله دارم تو اینجا کار میکنم هزار بار شک کرد و امتحانم کرد ولی من حواسم جمع بود تا بعد سه سال جون کندن برسم به اینجایی که هستم. از هزار جور کثافتی عبور کردم تا شدم یه مهره طلایی تا شدم بانو! حیدر تماس رو برقرار کرد بعد چند بوق صدای تغییر یافتش پیچید: _الو.
آدامسمو از دهنم در آوردم خودم رو کشیدم جلو و شروع به حرف زدن کردم. _سلام ارباب حال شما؟ _سلام چخبر؟ _ارباب امشب همون مهمونی که می خواستید ساعت نه شب خونه باغ سیروس. _خوبه، آماده ای؟ _بله ارباب فقط هدف کیه برم تو کارش؟ _پسر کوچیکش. اسمش رادینه بچه ساله انقدر نعشش کن تا همه چیو بهت لو بده مخصوصا جای توله هاشو. اوکی؟ قهقهه ای زد و منم همراه باهاش خندیدم. _چشم شما جوون بخواه. _هر چی فهمیدی بعد مهمونی یه راست میای و بهم خبر میدی…
بهری
من از خوندن رمانها واقعا لذت میبرم، مخصوصا چون وقتی لحظات واقعیت دور و برم خیلی سخت میشه، ولی در دنیای خیالی میتونم خلاقیتم رو به کار بندازم.
پرسه
خوندن رمانها مثل اینه که به یه پازل علاقهمند باشی و هر تکه رو به محلش بچسبونی تا در نهایت تکهها به هم قرار بگیرن، عالیه!
پیشگو
آیا میتوانم رمان خالص را به فرمت کتاب الکترونیکی تبدیل کنم؟
دیدگاه خود را ثبت کنید