ابریشم” یک هفته از عقدمون می گذشت درهان بعد از عقد به میر جاوه رفته بود و هنوز برنگشته بود و من شب ها دعا می کردم که ای کاش هیچوقت برنگرده هنوز شب ها روی کاناپه می خوابیدم. این یک هفته روزامو با آرامش می گذروندم بعد از یک هفته انگار شانس با من یار نبود و درهان به عمارت برگشت.
با ورود درهان به عمارت باز هم من به نقش کلفت در اومدم. “درهان” با اعصابی خراب به عمارت برگشتم پیر خرفت فکر کرده بی غیرتم که ناموسمو بدم دست اون کفتارا. _حالا میخوای چکار کنی؟ + نیروها رو اطراف عمارت مستقر کن، زنده زنده به آتیش می کشم دست کسیو که به طرف ناموس من دراز بشه.
_میخوای جنگ قبیله ای راه بندازی؟ پس فکر کردی ناموسمو میدم دست اون پدرسگای بی همه چیز! _ _هر جور خودت صلاح میدونی داداش. +سینا هیچ جنسی بدون اذن من نباید از مرز خارج یا وارد بشه فهمیدی. _تا بوده و هست ورود و خروج به ارزنم زیر نظر خاندان ما بوده ولاغیر. – دونفر از آدمای شیخ مراد
گرفتیم توی زیر زمینن بچه ها ازشون حرف کشیدن مثل اینکه شیخ مراد میخواد زیر آبی بره، نرخی که به ابو احمد گفته بیشتر باب دلش بوده که ابو احمد میخواد با اون وارد معامله بشه. +از کی تا حالا اون پیر خرفت آدم شده و اجازه قیمت گذاری پیدا کرده. به همه میگی هیچ کس حق تبادل کالا با این احمقو نداره…
دیدگاه خود را ثبت کنید