رمان: کوئوکا
نویسنده: #رویا_قاسمی
ژانر: #عاشقانه #اجتماعی
تعداد صفحات رمان: ۱۲۹۱
فرمت فایل: PDF
خلاصه:
صهبا دانشجوی نخبه شیمی با پدری معتاد، به دنبال قهرمان زندگیش خارج از خانواده است؛ جهان عموی دوستش که یک پلیس خشک و مغرور است قهرمان رویایی صهبا میشود ولی جهان به او بیاعتناست. برای یک لجبازی عاشقانه در دانشگاه، کسانی قصد پاپوش درست کردن برای صهبا دارند که او دست به دامن جهان میشود. قرار شد این اولین و آخرین کمک جهان به او باشد و بعد، جهان از دستش خلاص شود ولی ...
من شیمی می خونم. درواقع چون آزمایشات زیادی تو خونه مون به طور زنده انجام می شد، خواسته یا ناخواسته به این رشته علاقمند شدم. بچه تر که بودم حدوداً نه یا ده ساله به بابا تو آزمایش و تولید مواد کمک می کردم. این کمک شامل به هم زدن مواد با قاشق توی جامه ای بزرگتر، همینطور بسته بندی مواد در سایزهای یه اندازه بود. نبوغ زیادیم به خرج می دادم از جلد مشمایی کتاب استفاده می کردم، چون هم دوامشون خوب بود، هم خیلی چسبناک نبود! بار آخری که درحال کمک به بابا بودم دچار عارضهی سوختگی شدم، جام با محتویات داغ و سیاهش ریخت روی رونهام و این شد که از انجام آزمایش ها برای همیشه کنار گذاشته شدم. اما چیزی که باعث شد من از توهم مناسب بودن اوضاع خانوادهم خارج بشم؛ یکی از همکلاسیهام به اسم اسما بود. کلاس اول راهنمایی بودم، مدرسهی محلهمون، به خاطر بنای قدیمی و نامناسبش بسته شد و به ناچار به مدرسه ای که چند محله از خودمون بالاتر بود فرستاده شدم. اسما بیشتر وقت ها غایب بود و روزهایی که به مدرسه می اومد همیشه توی خودش بود. بچه ها می گفتن افسردهست، چون پدرش معتاده و مادرش میخواد، از باباش جدا بشه!
برای من خیلی عجیب بود، هیچ جوره نمیتونستم بفهمم که چرا مادرش میخواد از پدرش جدا بشه. تو خونهی ما این مسئله عادی بود، مامان گله ای نداشت. دعوا نبود. کسیم نمی خواست از کسی جدا بشه. از نظر من هر وقت بابا پای بساطش بود، خیلیم خوب و عالی بود! چون اونوقت مامانم می شِست کنارش، براش چای نبات می ریخت، میوه پوست می گرفت. بابام که کیفش کوک بود، از جیب پیرهنش چند تا اسکناس درمیاورد و به مامان می داد. اونوقت من و مامان میرفتیم بازار و من می تونستم یه عروسک باربی موطلاییِ نو داشته باشم…
دیدگاه خود را ثبت کنید