قندک اسم دختری است که از اسم نا متعارف و غیر معمولش خوشش نمی آید و در صدد تعویض آن بر می آید و در ثبت احوال با زنی آشنا می شود که به او پیشنهاد کار میدهد قندک با قبول شغل پیشنهادی داستان زندگی اش به شکل دیگری رقم میخورد و روزگارش دچار اتفاقات جدیدی می شود و کنار این کشمکش های روزگار عشق را نیز تجربه میکند قندک داستان آدمهایی است که نا خواسته سر راه یکدیگر قرار می گیرند.
پایان خوش
باید قیدش را می زد و عطایش را به دست لقایش می سپرد دست هاي کوچک نبات را میان دستش فشرد و براي سومین بار پله ها را در پیش گرفت و وقتی با قدمهاي خسته به طبقه ي دوم رسید دیگر نمی دانست در خان چندم گیر کرده است !و چند خان دیگر پیش رو دارد ؟
رستم کجا بود تا درمقابل صبوري این رستمی بی یال و کوپال قرن خاضر لنگ هایش را پهن کند که می بایست براي کوچک ترین کارها کفش آهنی به پا می کرد و زره اراده اش را راسخ تر بر تن می پوشاند
گویی روي دایره ایستاده بود که هرچه میدوید باهم به نقطه ي اول می رسید نگاهی به صورت خسته ي نبات انداخت که چانه ي مقنعه ي صورتی رنگ مدرسه اش کج شده و تا جایی حوالی گوشش بالا آمده و موهاي صاف و لختش روي پیشانی ریخته و خستگی میان صورتش اتراق کرده بود اما باز بی گله و شکایت پا به پایش می آمد ،تا به خواسته اش برسد
اصلا این چاله ایی …
دیدگاه خود را ثبت کنید