جزوه فلسفه جغرافیا بافرمت ورد و در 206 صغحه
قسمتی از متن جزوه
فصل اول: انديشه هاي نو در فلسفه جغرافيا
مفهوم جغرافيا
تقريباً 2300 سال، قبل، براي اولين بار، اراتوستن، كلمه جغرافيا را بكار برد و از جغرافيا چنين تعريفي ارائه داد: "مطالعه زمين، به عنوان جايگاه انسان". بعد از گذشت 2300 سال هنوز هم اين تعريف با مختصر تغييري در تعاريف جديد جغرافيا به كار گرفته ﻣﯽشود. چنان كه در سال 1981، پيتر هاگت، جغرافيا را، مطالعه سطح سياره زمين، به منزله فضايي كه در داخل آن جمعيت انساني زندگي ﻣﯽكند، تعريف ﻣﯽكند. برابر اين تعريف، جغرافيا، با انسان آغاز ﻣﯽشود و در واقع عمر جغرافيا همزاد با عمر انسان بوده است و بدون فعاليتﻫﺎ و رفتارهاي انساني در سطح زمين، علم جغرافيا وجود نخواهد داشت.
ـ كلمه جغرافيا با شناخت جمله ((مردم در كجا زندگي ﻣﯽكنند)) عينيت ﻣﯽيابد. بدین سان کلمه "كجا" به مكانﻫﺎﯼ موجود در سطح زمين اطلاق ﻣﯽشود و زندگي نيز به پراكندگي و تراكم مردم اطلاق ﻣﯽشود. بعد از اين دو، مفهوم اين سؤال مطرح ﻣﯽشود ((كه مردم چگونه زندگي ﻣﯽكنند؟)) كه در ماهيت اين گزاره عوامل (فضا و زمان) نهفته است.
در هم تنيدگي پديدهﻫﺎي طبيعي و انسان ساخت كه در سطح زمين پديدار ﻣﯽشوند، هسته و علت وجودي علم جغرافيا را سبب ﻣﯽگردند. پس بازيگران اصلي فضاي جغرافيايي، نه طبيعت و نه تنها انسان ﻣﯽباشد، بلكه در هر فضاي جغرافيايي، طبيعت و جامعه در توليد فضا و مكان هر يك به ميزان توانايي خود، سهمي را به خود اختصاص دادهاند.
تأثيرات متقابل ساختار جامعه و محيط كه حاصل آن، در هم تنيدگي پديدهﻫﺎ در سطح زمين و شكلگيري فضاهاي جغرافيايي است. از نظر گريفيت تيلور ﻣﯽتواند سه نوع جغرافيا را مطرح سازد:
1) جئوكراتيك: كه در اين نوع جغرافيا، طبيعت، نقش عمدهاي در تعيين نوع زندگي بازي ﻣﯽكند.
2) تئوكراتيك: در اين نوع جغرافيا، يك نوع خدانگري در همه پديدهﻫﺎ مورد توجه ﻣﯽباشد.
3) وي ـ اوكراتيك، اين نوع جغرافيا، در مقابل جئوكراتيك و تئوكراتيك قرار ﻣﯽگيرد و چنين استدلال ﻣﯽشود كه محيط يك مقدار امكاناتي را در اختيار انسان قرار ﻣﯽدهد و بهرهگيري از امكانات محيطي به انتخاب جامعه انساني بستگي دارد.
تعاريف علم جغرافيا
ـ هدف جغرافيا، مطالعه زمين به ويژه سطح زمين و بخشﻫﺎﯼ آن است. (برنارد و ارنيوس)
ـ جغرافيا، به منزله علم همبستگي بين علوم طبيعي و پژوهشﻫﺎﯼ انساني است. (فردريك راتزل)
ـ جغرافيا، علم مكانهاست. (ويدال دوبلاش)
ـ جغرافيا، افتراق مكاني زمين را به عنوان زيستگاه انسان مورد مطالعه قرار ﻣﯽدهد (ريچارد هارتشون)
ـ جغرافيا، راهبرد انسان، فضا و منابع ﻣﯽباشد. (اسپايكمن)
ـ جغرافيا، عبارتست از روابط متقابل انسان، تكنيك، مديريت محيط (محمد حسين پاپلي يزدي)
ـ جغرافيا، در جستجوي تفسير دلايل تشابهات و تباينات بين مكانﻫﺎ با توجه به رابطه علت و معلولي می باشد. (پرستن، جيمز)
ـ جغرافيا، پراكندگي، افتراق و بازساخت مكاني ـ فضايي پديدهﻫﺎ را در ارتباط با ساختار اجتماعي ـ اقتصادي تبيين ﻣﯽكند. (حسين شكوئي)
ـ از تعاريف فوق نتيجه گرفته ﻣﯽشود كه در اغلب اوقات و در شرايط خاص زماني، با توجه به قلمروهاي وسيع و گوناگون در جغرافيا، ﻧﻤﯽتوان به يك تعريف بسنده نمود. با گسترش مرزهاي علوم، اصول علوم نيز تغيير ﻣﯽيابد، با تغيير اصول هر علم تعريف آن علم نيز دچار تغييراتي ﻣﯽشود. نتيجه آن كه، با تغيير شرايط اجتماعي، محتواي تعاريف جغرافيا نيز تغيير ﻣﯽيابد.
«پارادايم، تعريف و قلمرو»
در سالﻫﺎﯼ 1963 و 1970 «تامس كوهن» مفهوم پارادايم (الگو ـ سرمشق) را وارد ادبيات علمي جهان كرد. پارادايم، مجموعه عقايد، ارزشﻫﺎ و تكنيكﻫﺎيي است كه اعضاي يك جامعه علمي به كار ﻣﯽگيرند و يا، قالب پايدار فعاليتهاي علمي است كه در طول يك دوره در داخل يك رشته علمي از علوم هنجاري صورت ﻣﯽگيرد در برخورد ميان پارادايمﻫﺎ، پارادايمي باقي ﻣﯽماند كه به حل مشكلات، كمك بيشتر كند.
كوهن در سال 1970، در تجديد چاپ كتاب خود، از مفهوم مثالواره نام ﻣﯽبرد و آن يك نمونه معيار از مسأله واقعي ـ عيني و راه حلﻫﺎﯼ آن ﻣﯽداند. در سال 1967، بحث پارادايم در جغرافيا به وسيله دو جغرافيدان معروف به نام پيتر هاگت و ريچارد چورلي مطرح گرديد. در پارادايم اين دو جغرافيدان، مشخصات بيش از محتوا مورد تأكيد بود.
ـ در سال 1978، برايان بري، تاريخ جبرگرايي محيطي را با مفاهيم پارادايمي مورد بررسي قرار داد و در همان سال ويليام گريسون مفاهيم پارادايمي را در مطالعه حوزهﻫﺎﯼ شهري، حمل و نقل و علوم ناحيهاي بكار گرفت.
با توجه به نظريه كوهن، جغرافيا تا زمان داروين، در دوره پيش پارادايمي قرار داشت. حتي امانوئل كانت نيز نتوانسته بود به تأسيس يك مكتب جغرافيايي توفيق يابد، براي كانت، جغرافيا علم كورولوژي و توصيفي به شمار ﻣﯽآمد كه از علوم قانونمند مجزا ﻣﯽگشت.
دیدگاه خود را ثبت کنید