فهرست مطالب
مقدمه
دیدگاه ورنر در رشد
برگشت به سطوح اولیه
جهت گیری و توجیه ارگانیسمی
تصور ذهنی تصویری (تجسم ذهنی تصویر گونه)
وحدت حواس
تشکیل نماد
طبیعت چند خطی رشد
موضوع عدم تداوم (ناپیوستگی)
پدیدارشناسی
نظر ورنر درباره تعلیم و تربیت
ارزشیابی نظریه ورنر
بخشی از متن
مقدمه
ورنر ( Heinz Werner) (1964-1890) درشهر وین در کشور اتریش و در یک خانواده یهودی به دنیا آمد و بزرگ شد .
رساله دکترای خویش را در روانشانسی لذت از زیبایی شناسی نوشت (به دلیل علاقه او به موسیقی).
در سال ۱۹۱۷، ورنر به مؤسسه روان شناسی هامبورگ پیوست، ودر آنجا با اشتیاق به مباحث جنبش روانشناسی جدید، یعنی روان شناسی گشتالت روی آورد. در روان شناسی گشتالت بر این عقیده اند که وقتی ما اشیایی را دریافت می کنیم، آنها را به صورت شکل های کلی (یا گشتالت ) که نمی توان آنها را به اجزای جداگانه تجزیه کرد، درک می کنیم.
روان شناسی گشتالت به وسیله افرادی نظیر ورتهایمر Wertheimer ، کاوکا koffka و کهلر kohler مطرح شد. آنها را گاهی اوقات روان شناسان مکتب برلین نیز نامیده اند. ورنر بیشتر به مکتب لاپیزیک که نمایندگان آن کروگر Krueger ، سندر sander وگلدشتاین هستند، نزدیک است.
مکتب لاپیزیک با اصول کلی گشتالت موافق بود، ولی اعتقاد داشت که جهت گیری برلین اصولاً کل نگر holistic نیست، زیرا به جای تمرکز به تمامیت عمل و احساس ارگانیزم، تأکید برادراک دارد. مکتب لایپزیک همچنین جهت گیری بیشتری به سوی رشد داشت. با رویکرد سیستماتیک و تبیین ارگانیسمی (برتالان فی در نظریه سیستم ها می گوید امور تحلیل تقلیل گرایانه نمی توانند، شوند. به این دلیل که هر عنصر معنایی که دارد در ارتباط با دیگر عناصر سیستم است وتاهدف سیستم، و ارتباط عناصر برای تأمین هدف را نشناسیم. از یک عنصر نمی توان تعریف درستی ارائه داد. نقش یک عنصر در سیستم، کارکردی است که در برآوردن هدف سیستم دارد و در این راستا باید در ارتباط سیستماتیک با سایر عناصر قرار گیرد.)
ورنر کتاب مشهور خود را تحت عنوان «روان شناسی تطبیقی رشد ذهنی »[۱] (۱۹۲۶) منشر کرد. و سعی کرد در آن نشان دهد وقتی مفهوم رشد به دقت تعریف شود. می تواند برای مقایسه الگوهای انسانی در فرهنگ های مختلف و حتی بین انسان و سایر گونه ها، مورد استفاده قرار گیرد.
دیدگاه ورنر در رشد
ورنر می خواست موضوع رشد را به نوعی جهت گیری ارگانیسمی و تطبیقی پیوند دهد . به نظر ورنر رشد پیشرفته یا پسرفته نداریم بلکه باید دید مجموعه رشد چه وضعیتی را ایجاد می کند. او متعقد بود که معنای رشد فقط گذشت زمان نیست و هرکس ممکن است بدون اینکه رشد یابد، برسنش افزوده شود. به علاوه، رشد تنها به معنای افزایش اندازه (اندام ها) هم نیست.
رشد مشتمل بر تغییراتی در ساختار است که می توان آن را بر طبق اصل اورتوزنیک[۲] (ریخت یابی تکوینی) تعریف کرد:
رشد زمانی اتفاق می افتد که از حالت نسبتاً عدم افتراق، به حالتی که موجب افزایش افتراق و یکپارچگی سلسه مراتبی (ادغام شدن های مدرج)شود ،بر سیم (ورنر وکاپلان، ۱۹۵۶)
افتراق differentiation یا تمایز زمانی اتفاق می افتد که یک کل همه جانبه، به بخش هایی با شکل ها و کارکردهای متفاوت مجزا شود. مثلاً رویان به عنوان یک واحد همه جانبه آغاز به کار می کند که به اندام های متفاوتی نظیر مغز، قلب، کبد و کلیه تجزیه می شود . به همین ترتیب، فعالیت حرکتی جنین، هنگامی که دست ها و پاها و تنه، نه به صورت توده ای یکپارچه، بلکه به صورت مجزا حرکت می کنند، دچار تمایز و افتراق می شود.
به نسبتی که رفتار افتراق می یابد، از نظر سلسله مراتبی نیز دستخوش یکپارچگی و وحدت می شود، یعنی رفتارها تحت کنترل مراکز بالاتر تنظیم قرار می گیرند.
اصل اورتوژنیک ،رفتار را در بسیاری از حیطه ها توصیف می کند. مثلاً هنگامی که کودکان شروع به نقاشی کردن می کنند، آنها ابتدا حرکت های یکسان جلو وعقب افتادن را انجام می دهند و خطوط دایره مانند را کج و معوج رسم می کنند. اما نقاشی کردن آنان به همان نسبت که انواع متفاوتی از حرکت ها و ضربه ها را تجربه می کنند، افتراق بیشتری می یابد و تمایز بین آنها بیشتر می شود. همچنین ، هنگامی که نقاشی کردن آنها تحت کنترل طرح های آنها قرار می گیرد، دسازماندهی سلسله مراتبی را نیز مشاهده می کنیم آنها به جای کشیدن خط های تصادفی و سپس تصمیم گیری درباره اینکه نقاشی آنها به چه چیزی شبیه است،ترسیم را باطرح یا تصوری که هدایتگر حرکت های دست آنهاست، آغاز می کنند.
اصل اورتوژنیک در مورد رشد شخصیت نیز کاربرد دارد. مثلاً نوجوانان بین هدف هایی که می خواهند در زندگی تعقیب کنند و هدف هایی که نمی خواهند دنبال کنند، افتراق قایل می شوند. بدین ترتیب، هدف هایی که آنها انتخاب می کنند، کنترل سلسله مراتبی اکثر رفتارهای روزانه آنان را در دست می گیرد.مثلاً دختری که تصمیم می گیرد پزشک شود، بسیاری از فعالیت های روزانه خود را با چنین هدفی در ذهن، سازمان خواهد داد بنابراین رشد حالت عدم افتراق است که به سوی افتراق یافتگی و تمایز یافتگی و سلسله مراتبی شدن و یکپارچه شدن ادامه می یابد.
یکی از مهمترین افتراق ها جداشدن فرد از محیط است. به نظر ورنر فرد ابتدا با محیط درهم تنیده است و جهان بیرون از او معنایی ندارد و سپس این یکی بودن به مستقل شدن فرد از محیط منجر می شود.
افتراق خود از شئ self-object differentiation ،یعنی فرایندی تدریجی که در آن، کودک خویشتن خود را از محیط جدا می کند. به نظر می رسد که این فرایند در سه مرحله روی می دهد که این مراحل، با دوره های نوزادی، کودکی و نوجوانی انطباق دارند. ولی ورنر به بین توجهی نداشت، بلکه تنها به الگوهای متفاوت رشد علاقه مند بود و تغییر ساخت ها برای او مهم بود.
مرحله اول) سطح حسی- حرکتی- عاطفی sensori-motor-affective level
نوزاد به سختی می تواند جهان خارج را جدا (افتراق) از اعمال، حواس و احساسات جاری خود تجربه کند. او اشیاء را تا آنجا می شناسد که بتواند آنها را بمکد، لمس کند، در دست بگیرد. اگر عروسکی از دست کودک شیرخواری بیفتد، آن کودک چنان رفتار می کند که گویی عروسک وجود نداشته است. بنابراین ارتباط با شئ کاملاً بی واسطه است.
مرحله ۲) سطح ادراکی (یا سطح ادراک حسی) perceptual
کودک به تدریج اشیاء را «بیرون» وجدا از خود ادارک می کنند. آنها عقب می ایستند و به اشیاء نگاه می کنند، نام آنها را می پرسند و به توصیفشان می پردازند. در این مرحله، کودکان حدی از عینیت را به دست آورده اند. باوجوداین، ادراک های آنان به شدت به اعمال و احساس هایشان وابسته است. بنابراین در مرحله ادراکی، کودک ادراکی از محیط دارد و از محیط جدا می شود ولی همچنان اشیائی که متعلق به کودک است و یا نیازی از او مرتفع می کند یا احساسی را در او ایجاد می کند متفاوت خواهد بود یعنی اشیاء هنوز کارکردهایشان مهم است.
میزان تأثیرگرفتن ادراک کودکان از نیازها و اعمال شخصی آنها، گاهی در کلماتی که به کار می برند، آشکار می شود. مثلاً دختر چهارساله درخت خاصی را در درخت آسایش، می نامید، زیرا در مسیر خانه به مدرسه، غالباً مدتی زیر شاخه های خنک آن می نشست.
۳-مرحله تفکر مفهومی
برای حصول دیدگاه مجزا و عینی تر از جهان باید به سطح ادراکی تفکر(مرحل تفکر ادارکی یا سطح مفهومی تفکر) برسیم. یعنی باید شروع به تفکر در ابعادی بسیار کلی و مجرد، نظیر بلندی، حجم و سرعت کنیم که با اندازه گیری های دقیق، همبسته اند.مثلاً رابطه «مساحت = طول عرض » ما را قادر می سازد تا عینیت فضا را بدون هیچ پیوندی با احساس های شخصی خود درباره آن، به صورت کمیت درآوریم. دستیابی به چنین تحلیل غیر شخصی و مجزایی، همواره هدف علم بوده است. در این مرحله جهان مستقل از خرد می شود و معنای غیر شخصی پیدا می کند (البته باید توجه داشت که افتراق و جدایی کامل و صد در صد وجود ندارد )و اشیاء در رابطه با نیازشان و کارکردشان ادراک نمی شود.
و ...
دیدگاه خود را ثبت کنید