با دندوناش لبمو فشار میده … لب پایینیم رو .. اونو می کشه و من کشیده شدنش رو ، هم می بینم ، هم حس می کنم … دردم میاد … اما می خندم… با مشت به کتفش می کوبم .. وقتی دندوناش رو شل میکنه ، لبام به حالت عادی برمی گردن و جای دندوناش گز گز می کنن روی نرمی لبام ! … خندون میگم : دیوونه ! چشمک می زنه … مژه هاش بلنده … زیر نور این چراغ خواب جدید ، همین نور آبی رنگ ، روی صورتش سایه انداخته ، مژه هاشو میگم ! …
صدای ویبره ی گوشی و روشن شدن صفحه ش … این بار که برش می دارم با دیدن اسم پارسا مکث میکنم …. همین صبح از هم جدا شده بودیم و حالا پیامک داده بود ؟! …بازش میکنم: ( غمبرک گرفتی ؟! … )زل میزنم به صفحه و همین موقع یه پیامک دیگه … این بار از فراز که می بینم نوشته : ( جوابشو نده ! )به فراز محل نمیدم و باز میرم تو صفحه ی پارسا … لب پایینم رو می جوم … کاسه ی چه کنم دستمه ! …
این بار از یه خط ناشناس که برام پیامک می کنه : ( زیبام … جوابشو بده .. )از زیبا خوشم نمیاد … اما … می خواد یسنا رو پیدا کنه … فراز نگرانمه … کی مهمه؟ .. من یا یسنا ؟! …روی مبل می شینم … تایپ میکنم : ( اتفاق خوبی افتاده که نباید غمبرک بگیرم ؟ )گوشیم زنگ می خوره … پشت سر هم … فراز پشت خطه .. می دونم هم خونه کنترل میشه … هم خطم … جوابشو نمیدم … ندیده می گیرم … حدسم اینه میاد … الان سر و کله ش پیدا میشه … اما پارسا پیام میده … بازم : ( بپوش دارم میام دنبالت … سر خیابون رسیدم زنگ میزنم بیا …
دیدگاه خود را ثبت کنید