دوست پسر من یه چیز ارزشمند از سردسته ی مافیا دزدید.! آخرین همسرش رو که به خاطر زیبایی خیره کننده اش، بهش لقب پرنسس خورشید داده بودند. اونا فرار کردند و منو تو لونه شیر جا گذاشتند. حالا من تو چنگ رئیس مافیا اسیر شدم. مردی عضلانی با سری شیو شده و شهرتی وحشتناک: همسرکُش….
نمی دونستم باید چیکار کنم. تو اتاقش نبود و گوشیش هم از دسترس خارج کرده بود. تصور اینکه برای اولین بار تک و تنها خانواده اش رو ملاقات کنم خجالت زده ام می کرد. مادرم ایتالیایی بود و من هیچ مشکلی نداشتم که به زبان ایتالیایی تو هر بحثی شرکت کنم اما باز هم راحت نبودم که بخوام تنها وارد جمعشون بشم . وقتی همه گزینه هام رو دوباره مرور کردم.
دیدگاه خود را ثبت کنید