خلاصه رمان: والنتینا از من متنفره. این جلوی منو از دزدیدن و نگه داشتنش برای خودم نمیگیره. وقتی نوجوون بودیم اونو به خونه ی من اوردن. در ازای پرداخت بدهی به پدرم فروختن. اون تنها روشنایی دنیای تاریک و جنایی من شد و من نمیتونستم عاشقش نباشم. حالا زندگی ده سال ما رو از هم جدا کرده و من اسم خودمو به عنوان بدنام ترین و سادیسمی ترین پادشاه مواد مخدر ساحل غربی ثبت کردم.
قسمتی از متن رمان زیبای گمشده
از پنجره خم شدم و دید واضحی به فراری زرد پشتمون
پیدا کردم. اگه این تعقیب و گریز رو زودتر تموم نمیکردم توی بوگوتا توجه خیلی بیشتری بهمون جلب میشد. آخرین چیزی که نیاز دارم اینه که پلیس بخواد مداخله کنه رشوه میتونه ما رو از این افتضاح خارج کنه به شرطی که آدمای پدرم به خاطر مزاحمت پلیس دستشون بهمون نرسه در کسری از ثانیه باید شلیک دقیق و حساب شده مو انجام میدادم…
دیدگاه خود را ثبت کنید