رمان شهر بی یار بصورت پی دی اف از سحر مرادی
خلاصه رمان:
مدیر عامل بزرگترین مجموعهی هتلهای بینالملی پریسان پسری عبوس و مرموز که فقط صدای چکمههای سیاهش رعب به دلِ همه میندازه یک شب فیلم ممنوعهاش با مهمون ویژهی اتاقِ vip هتلش به دست دختر تخس و شیطون خدمتکار هتلش میفته و…؟
قسمتی از رمان شهر بی یار:
میتونستی تشریفات قهوه خوردنت که تموم شد، صدام کنی، مهندس! مهندس رو با غیظ و غضب گفت و من فقط نگاهش کردم.
فنجونمو روی میز گذاشتم و انگشتهامو دورش حلقه کردم. پیراسته دنبال خونهست. چشمهاش رو برام ریز کرد.
اوه… بازم خانم پیراسته! دهن کجیش برام اهمیتی نداشت. مسکوت موندم و
خودش باز به حرف اومد: از کجا فهمیدی حالا؟ دست به سینه تکیه زدم به صندلیم و خیره نگاهش کردم.
یک ماه پیش بدون هیچ دلیلی گفتی باید استخدام بشه… الانم میگی دنبال خونهست… اگه…؟ فهمید که از لحنش بدم اومد و حرفش رو ادامه نداد.
باقیش؟ باقی نداره. به سلامت بنیامین. از حرص مرخص کردنش خندید. ولی من جدی بودم.
ایستاد و گفت: جالب اینجاست که این زری خانم چهل سالشه … سه تا بچه داره و چندماه پیش شوهرشو از دست داده… هیچ رقمه شبیه
کیس های تو نیست! بنیامین بلد بود منو عصبی کنه و از این زرنگیش لذت میبرد. ببند دهنتو.
دیدگاه خود را ثبت کنید