رمان : #آغوش_خالی
نویسنده: #زهرا_قلنده
ژانر: #عاشقانه
خلاصه:
با سر و صداهایی که یهو اومد برگشتم عقب.
خودش بود....
بالاخره افتخار داد و اومد بیرون.
دخترایی که تا الان برای دیدنش صبر کرده بودن هجوم بردن سمت ماشینش و اخمام رفت تو هم!
احمقانه بود....
پوزخندی به خودم زدم....
من خودمم واسه همین اینجام دیگه!
عکس و امضا گرفتن از اقای شمس.
بعده نیم ساعت بالخره یکم دور ماشینش خلوت شد و اروم رفتم سمتش.
┄┅┄┅┄ ❥✾❥ ┄┅┄┅┄✮
••••●✮
دیدگاه خود را ثبت کنید