دانلود کامل رمان در وجه لعل از بهار برادران با فرمت های pdf
به دیوار راه پله ها تکیه دادم و نفس هایی عمیق کشیدم، هیچ سکوت از ویژگی صدایی به گوشم نمی رسید، عجیب هم نبود های بارز آنجا بود. ، انگار که تنها صدای هو هو کولرهای قدیمی گفتن های “بازرگانی، بفرمایید”و زنگ خوردن تلفن می آمد و خانم قربانی که برهم زننده آن آرامش دروغین بود، گفته بود اخراجم کردند …
نگفته بود اخراجم کرده بقیه را جای خودش اسم برده بود و همان دردش را چند برابر می کرد از شغلی که با چنگ و دندان برای حفظش تالش کرده بودم, به بهانه تعدیل نیرو اخراج شدم … آن همه اضافه کاری و مرخصی های مطالبه نشده آخرش شد هیچ
سر خم کردن ها و تن دادن به خفت ها کارم در کارگزینی چند دقیقه بیشتر طول نکشید … مقدمات بیکار !شدنم از قبل فراهم شده بود … حتی مجال چانه زدن و التماس را هم ندادند … حکمم آماده … منتظر امضای من بود و تمام نگاهم روی انگشتی که چند بار بر برگه روبرو ضربه زد ثابت ماند رد خودکار کنار ناخن مرادی جا مانده بود و پوست نوک انگشتش به نظر زمخت می آمد
درست مثل صدایش که گفت: » خانم «اینجا و اینجا رو امضا بزن و برو به سالمت برو به سلامتش عین سیلی صورتم را چزاند … انگار که داشت پست !یا مقامی بذل و بخشش می کرد نگاهم بالا کشیده شد
با مرادی تنها روزهای اول استخدامم همکالم شده بود و بس … کارمند قدیمی کارگزینی بود و گذر من به آنجا نمی افتاد … داشت با چشمان ریز و دکمه ای اش صورتم را دید می زد … مقنعه ام را جلو تر کشیدم هر چند که دیگر نیازی به ظاهر سازی نبود … باز روی کاغذ ضربه زد و گفت …
فرناز
خیلی قشنگ بود،پیشنهاد میکنم بخونیدش