ژانر رمان: عاشقانه، مذهبی
تعداد صفحات: ۲۹۰۷
خلاصه رمان:
ماهک دختری آزاد و بیپروا که به خاطر یک سوءتفاهم مجبور میشود با سید علی، پسر مستبد و متعصب حاج محمد که یه محل به اسمش قسم میخورن عقد کنه …
قسمتی از رمان زهرچشم :
_هنوز باورم نمیشه تو خونهی علی موندی این چند روز رو… مطمئنی همون سید علی داداش رها بود؟
سرم را بالا و پایین میکنم و نفس عمیقی میکشم.
حتى نپرسیده بودم چگونه گندی که من زده بودم را جمع کرده است… اصلاً جمع کرده بود؟!
-با توام ماهی… چرا حس میکنم تو هوا مردی؟
پشت چشمی برایش نازک میکنم و بی مقدمه، بدون اینکه علاقه ای به جواب دادن به سؤالاتش داشته باشم، میپرسم.
-من چطور میتونم عقل علی رو از سرش بیرونم؟
شوکه لحظاتی را خیره نگاهم میکند و سپس طوری میخندد که اخم غلیظی بین ابروهایم مینشیند.
واقعا سوال مسخره ای بود.
پاشنهی پایم را محکم روی انگشتان پایش میکوبم که فریاد میکشد و پایش را عقب میکشد.
– چته وحشی؟
همانطور که انگشتان پایش را میان مشت دستش میگیرد دوباره میخندد و ادامه میدهد.
– چرا رم میکنی آخه؟ اگه داری این سؤال رو از من میپرسی باید بگم این سید علی هیچ جوره از راه به در نمیشه…
با همان اخم و عاصی نگاهش میکنم که خودش را روی مبل جلوتر میکشد.
-رو مخ حاج محمد کار کن!
نفسم را کفری بیرون میفرستم و برای چند لحظه پلک میبندم.
_داره روانیم میکنه حسی که بهش دارم نمیتونم جلوش رو بگیرم.
دست دراز میکند و چتری های ریخته روی پیشانی ام را میکشد.
-این حالت فقط در مواقعی ظاهر میشه که خود آدم وحشی و پررو باشه و طرفش به سید با ایمون که دست از پا خطا نمیکنه …
دیدگاه خود را ثبت کنید