رمان: اغواگر
نویسنده: نیلوفر_قائمی_فر
ژانر: عاشقانه
خلاصه:
جلو سپر ماشین وایساده بودم با افکار پریشونم نوک پنجه کفشمو به آسفالت خیابون می زدم اگر کیانا با اون زبونش نتونه اون ُراضی کنه، پس منم نمیتونم با هیچ مدل حرف زدنی راضیش کن ، میترسم که اینقدر دیر بشه که همه چیز به هم بریزه از یک طرف به زودی عروسی خواهرمه و از یه طرف دیگه با این وضعیتی که دارم حتما باید اون وارد زندگیِ من بشه نمیخوام تو عروسی مهتاب منو تنها ببینه و با نامزدش ، اونجا بیاد و به همه بگه که من چون لیاقتشون نداشتم اون با من نمونده می خوام هرجوری که شده علی کنار من قرار بگیره درسته که علی هیچی نداره اما حداقل از نظر قیافه و تحصیلات یه سر و گردن از اون بالاتره...
دیدگاه خود را ثبت کنید