در کتاب جنگلبان به مشکلات و دغدغه های محیط بانان و خانواده ی آن ها می پردازد و همچنین رویارویی آن ها با سوداگران چوب می باشد.
ماجرای یه شبه روستایی بـا سرو همسرش تو کلبه قشنگ شون میون جنگلی تو شمال اولین گشت و قضایا شد آغاز ، نوم و نومچش همون ابتدا اگه راست کارت باشه بایستی خزید تو عالمش آره می دونم که لازمه پس بزن که بریم.
راستی اول کار به رویه مـا خـو بگیریـد ؛ قـراره گفته ها شو تند تند بنویسم و بپریم لب پنجره اون یکیا، نظرش اینکه حرفامون دمکش نمی خواد !؟...
سروین و پسراش صالح، صادق و صابر بـا داشتن تـه تغاری آنهم دختر زیرسایه پدر خوش و خرم بودن . سابق بر اینا وقتی که جورشون جور بود بیشتر از اینا خوش بودن .
اون وقتا هنوز خیلی هاشون جاکن نشده ؛ کنـار هم دیگه پشت هم بودن کارشون کارستون زندگی وقـف مراد تا اینکه وسوسه واسطه ها عاقبت غالب گشت و راسته چوب فروشا ، جاشو نو خوش کـردن. شهر و شهرنشینی واسه همچو کسایی نورسته، اولاش چـه قدر محنت داشت.
اینم بگم خبرچین گاهی اوقات کمکی خنگ می شد؛ جاهایی از ماجرا رو خوب نمی گرفت . حرف هاش خیلی وقتا فاقد حس و بو بود. تو بگو فارغ از انسانیت.
به فرض حالیش نمی شد که برادرها و فامیل ها کی جذب محبت های کرامت و مـادرش میشدن و گاه بی گاه سراغشون می اومدن و کی وقـت و موقع گرفتاری و اضطرار ، بهرحال قزن قفلی رو هر از گاه از گوشه یقه اش باز می کردم به تک زبونش می زدم؛ تا حواسش جمع کار باشه.
همسرش سـروین یادگار خال بـزرگ ، شیرزنی صیقل خورده و اهل ، که زندگی تو قعر جنگل رو با تموم سختی هاش دوست داشت و سایه وار شوهرش رو مماشات مـی کرد. هرچی که پیش می اومد همگی تو اون دخیل بودن...
دیدگاه خود را ثبت کنید