رمان چشم ها داستان دختری روایت می کند که بر اثر تصادف زیبایی اش رو از دست داده بر اساس قانون می تواند با مردی که تصادف کرده ازدواج کند.
روی صندلی ننویی نشسته بودم و آروم آروم تکونش میدادم و به ساعت نگاه کردم.ساعت هفته، دور تا دورم پر از طرح هام پر از پارچه پر از مانکن هایی که لباسای نیمه کاره تنشونه.
به دوربینم نگاه کردم.کنار لپ تاپه،هنوز اوستا نشدم،به خودم نهیب زدم:به همه ثابت می کنم که موفقیت هام تموم نمیشن حتی اگه مثل قبل همین آلا باشم.
دست رو صورتم گذاشتم،روبند روی صورتمه...تموم آینه های خونه پوشیده است.وقتی "سردار"خونه نیست،باز هم اون روبند رو صورتمه...همه جا...به خاطر اون یا دیگران نیست به خاطر خودمه.
یه بار دایی گفت :» رفته بودم برای معاینه پروستات، نمیتونستم اجازه بدم که دکتر معاینه ام کنه، خجالت میکشیدم...آخرم پاشدم اومدم...
مژه هایی که معمولی بودن ولی کاری نداشت،با آرایش اونم متفاوت میشد،یه بینی کوچیک و گونه های متناسب درشت... الان چی مونده!
از زیر چشم تا انتهای گردنم دقیقا توی اون تصادف لعنتی له شد،کسی نمیدونه چطوری ممکنه،بدنم دچار شکستگی و زخم شده باشه اما از زیر چشمم و تا گردنم علاوه بر شکستگی دچار سوختگی توسط دستگاه اکسیژن هم بشم که جای اکسیژن برای تنفس،صورتم بسوزه و داروهای درمانی به صورتم عفونت وارد کنند و حالا از من چی مونده...!؟
دیدگاه خود را ثبت کنید