روشنگری جنسی کودکان/ زیگموند فروید
زیگموند فروید/ترجمهی سمانه مرادیانی
یادداشت مترجم: زیگموند فروید این متن کوتاه را در سال 1907 به شکل یک نامه سرگشاده و در پاسخ به درخواست دکتر م. فارست برای انتشار در نشریۀ پزشکی او نوشتهاست. فروید در این نامه، همزمان با نگارش سه مقاله دربارۀ نظریۀ میل جنسی و هانس کوچک، با تمرکز بر وجوه اخلاقی و آسیبشناختی مسأله به پرسش چرایی کنجکاوی جنسی کودکان پرداخته و بر وجود میل جنسی کودکانه تأکید میورزد. این نوشتار نشاندهندۀ سویۀ برآشوبنده و رهاییبخش روانکاوی فروید است که نخست با کشف ناخودآگاه نظم خودآگاهی بشر را برهمزدهاست و بعد در چنین متنهایی «نظم مستقر طبقه متوسط» را مورد هدف قرارداده و بروز نوروزها در بزرگسالی را در سرکوبها و پنهانکاریهای جنسی دوران کودکی ردیابی میکند. در پایانِ نامه، فروید مأیوس از رفورمی را میبینیم که تنها راهکار نجات بشر را در برهم ریختن پایه های پوسیدۀ کل سیستم میداند.
دکتر فارست عزیز،
وقتی از من میخواهید دربارۀ «روشنگری جنسی کودکان» اظهارنظر کنم، میدانم آنچه خواسته اید رسالهای به قاعده و رسمی نیست که نگارش آن مستلزم بررسی انبوه آثاری باشد که پیرامون این موضوع خلق گشته اند؛ بلکه [اظهار] نظر شخصی پزشک خاصی را میخواهید که فعالیتهای حرفه ای اش فرصت ویژه ای را برای آنکه خودش را درگیر مسائل جنسی کند فراهم کرده اند. میدانم که شما برخلاف بسیاری از دیگر همکارانمان، عقاید مرا – بدین جهت که همواره ساخت روانجنسی و نوکسای* خاص زندگی جنسی را مهمترین علتهای بروز اختلالات روان نژندی رایج دانسته ام- بیآنکه به آزمون بگذارید رد نمیکنید. رسالۀ من، سه مقاله دربارۀ میل جنسی نیز، بدین لحاظ که روند شکل گیری غریزۀ جنسی و اختلالهایی را که ممکن است در جریان رشد آن در جهت کنش میل جنسی ایجاد شوند بررسی میکند، اخیراً در نشریۀ شما مورد استقبالی دوستانه قرارگرفته است.
بنابراین، از من انتظار میرود که به پرسشهایی دربارۀ این سه نکته پاسخ دهم: آیا باید کودکان در زمینۀ تمام حقایق زندگی جنسی آموزش داده شوند؟ در چه سنی این آموزش باید به آنها ارائه شود؟ و به چه ترتیب و طریقی؟ در ابتدا بگذارید این اطمینان را به شما بدهم که بااینکه بحث دربارۀ نکات دوم و سوم را منطقی و موجه میدانم، اما برایم کاملاً غیرقابل درک است که چطور ممکن است اختلاف نظری دربارۀ نکتۀ اول وجود داشته باشد؟ هدف پرهیز از ارائۀ چنین آموزشی به کودکان – یا بهتر بگوئیم، جوانان - دربارۀ حیات جنسی انسان چه میتواند باشد؟ آیا این ترس از برانگیختن پیش از موقع علاقۀ آنها به این مسائل ناشی میشود؟ یعنی پیش از آنکه این میل بطور طبیعی در آنها بیدار شده باشد؟ یا از این امید که چنین پنهانکاریای خواهدتوانست غریزۀ جنسی را، تا زمانیکه این میل راه خود را بسوی تنها کانالهای گشوده بر آن در نظم اجتماعی طبقه متوسط ِ ما بیابد، به تعویق اندازد؟ آیا چنین فرض میشود که کودکان هیچ علاقه یا توجهی به حقایق و رموز زندگی جنسی نشان نخواهند داد چنانچه انگیختاری بیرونی آنها را وادار به این توجه نکرده باشد؟ آیا چنین فرض شده است که دانشی که از آنها پنهان داشته شده است به طریقی دیگر به آنها نخواهد رسید؟ یا حتی چنین فرض شده است که بدین ترتیب آنها بعدها با هر مسألۀ مرتبط با میل جنسی بعنوان چیزی ناخوشایند و نفرت انگیز برخورد خواهند کرد، چیزی که والدین و مربیانشان آنها را تا زمانی که ممکن بود از آن دور نگه داشته بودند؟
واقعاً نمیدانم در کدامیک از این فرضها میتوانم بدنبال انگیزۀ پنهان کردن هرآنچه جنسی است از کودکان بگردم. تنها میدانم که همۀ این فرض ها به یکسان و به قدری احمقانه اند که به ریشخند گرفتن آنها با استدلالی جدی دشوار است. با این حال به یاد دارم که یکبار در نامه های خانوادگی متفکر و بشردوست بزرگ مولتاتولی* چند خطی یافتم که میتواند پاسخی درخور به این پرسش باشد:
«به نظر من، چیزهای بدیهی عمدتاً بسیار پوشیده و درلفاف هستند. درست است که باید تخیل یک کودک را پاکیزه نگاه داشت، اما این پاکیزگی با نادانی و بیخبری محفوظ نگاهداشته نمیشود. برعکس، فکر میکنم پنهانکاری باعث میشود که کودک بیش ازهمیشه به حقیقت بدگمان شود. کنجکاوی، به کندوکاو در چیزهایی وا میداردمان که اگر بدون تأکید و شدتی ما را به انجام آن فرامیخواندند، کمترین علاقه ای در ما برنمی انگیخت. اگر این جهل همواره باقی بماند، ممکن است فرد با آن دمساز و سازگار شود، اما این غیرممکن است. [چراکه] کودک با دیگر کودکان تماس برقرار میکند، و کتابهایی به دستش میرسند که او را به فکر میاندازند، اینها در کنار رازواره سازی والدین او از موضوعی که هیچگاه به حقیقت آن پی نبرده است میل کودک را به بیشتر دانستن افزایش میدهند. این میل، که تنها جزئی از آن ارضا شده است و آنهم بطور مخفیانه، احساسات او را برمی انگیزد و تخیلش را مخدوش میکند، تا آنجا که کودک به همین زودی مرتکب گناه میشود در حالیکه والدینش هنوز بر این باور اند که فرزندشان نمیداند گناه چیست.»
نمیدانم چطور میتوان این موضوع را بهتر بیان کرد، اما احتمالاً خواهم توانست نکاتی دیگر به این بحث اضافه کنم. بی شک زاهدمآبی مرسوم و آگاهی نادرست والدین نسبت به مسائل جنسی است که آنها را به این «رازواره سازی» در قبال کودکان وامیدارد؛ اما ممکن است تا حدودی هم بخاطر نادانی و جهل تئوریک آنها باشد، جهلی که میتوان آن را با آموزش دادن و روشنگری آنها از بین برد. عقیدۀ رایج این است که غریزۀ جنسی در کودکان غایب است و تنها به هنگام بلوغ در آنها آغاز به ظاهرشدن میکند، یعنی هنگامیکه [رشد] اندامهای جنسی به کمال میرسد. این اشتباه فاحشی است که به یکسان بر دانش و عمل انسانها تأثیر میگذارد؛ و به سادگی با مشاهدۀ اینکه چطور چنین خطایی ایجاد شده است قابل تصحیح است. در حقیقت یک نوزاد با تولد میل جنسی را هم با خود به دنیا میآورد، حسهای جنسی آشکاری در دوران رشد در شیرخوارگی و طی سالهای آغازین کودکی در او بروز مییابند، و تنها کودکان معدودی هستند که این فعالیتها و حسهای جنسی پیش از بلوغ در آنها آشکار نمیشود. شرح مفصل این عبارات را در سه مقاله دربارۀ نظریۀ میل جنسی ارائه کرده ام، کتابی که پیشتر هم به آن اشاره کردم. در آنجا گفته ام که اندامهای اصلی تولیدمثل تنها بخشهایی از بدن نیستند که احساس لذت جنسی را ایجاد میکنند، و از طرف دیگر نظم طبیعت بگونه ای است که تحریک واقعی اندامهای تناسلی طی سالهای کودکی اجتناب ناپذیر است - این دوره از زندگی که طی آن بخش خاصی از آنچه بی تردبد لذت جنسی است، با تحریک قسمتهای مختلف پوست (قسمتهای اروتوژنیک یا تحریک پذیر: erotogenic zones)، با فعالیت غریزه های زیستی خاص و با تحریک ملازم آن در بسیاری از وضعیتهای عاطفی ایجاد میشود، دورۀ خود-اروتیسم auto-erotism نامیده میشود؛ ترمی که آن را هیولاک الیس* وضع کرده است. تنها اتفاقی که با بلوغ میافتد آن است که اندامهای تناسلی بر سایر قسمتها و منابع تولید لذت اولویت مییابند و بدین ترتیب اروتیسم به خدمت عمل تولیدمثل درمیآید. این فرایند طبیعتاً منجر به خود-سرکوبگریهای ویژه ای در فرد میشود، و در بسیاری افراد(آنها که بعدها دچار انحراف و نوروز میشوند) بصورتی ناقص انجام میگردد. از طرف دیگر، کودک خیلی پیشتر از بلوغ قابلیت آن را دارد که بسیاری از نشانه های روانی عشق ورزی، مثل دلباختگی و حسادت را از خود بروز دهد. در غالب اوقات یک فوران ناگهانی این وضعیتهای ذهنی با حسهای جسمانی تحریک جنسی مرتبط است، به نحوی که کودک نمیتواند در تردید موجود در ارتباط میان این دو باقی بماند [و از آن برمیگذرد]. خلاصه آنکه برخلاف نیروی تولیدمثل، کودک بسیار پیشتر از بلوغ توانایی بالایی برای عشق ورزی دارد؛ و به تأکید میتوان گفت این رازواره سازی مانع از آن میشود که کودک فهم هوشمندانه ای از فعالیتهایی بدست آورد که به لحاظ فیزیکی و روانی آمادگی انجام آنها را داراست.
علاقۀ هوشمندانۀ کودک به رموز میل جنسی، و میل او به کسب دانش جنسی در سن و سالی بسیار کم ظاهر میشود. اگر انجام مکرر مشاهداتی نظیر آنچه من پیش روی شما خواهم گذاشت ممکن نباشد، تنها به این خاطر است که والدین در برابر این علاقۀ فرزندانشان کور هستند، یا اینکه چون نمیتوانند این میل کودکان را تحت نظارت خود درآورند، آن را سرکوب میکنند. پسربچه ای را میشناسم که اکنون چهار سال دارد و والدین فهیمش همواره از سرکوب زورگویانۀ این جنبه از فرایند رشد او اجتناب کرده اند. هانس کوچولو که هنوز در معرض آموزش گول زننده و گمراه کننده ی مربی مهدکودک قرارنگرفته است، تابحال چندین بار علاقه ی پرشورانه ای به آن قسمت از بدن که آن را «دودول» خود مینامد نشان داده است. هانس، وقتی تنها سه سال داشت، روزی از مادرش پرسید: «مامان، تو هم دودول داری؟» مادرش جواب داد: «البته [که دارم]. پس چی فکر کردی؟» یکبار دیگر همین سؤال را از پدرش هم پرسید. در همین سن بود که در طویله ای گاوی دید که شیرش را میدوشیدند. با تعجب گفت: «اوه ببین، از دودول اون گاو شیر بیرون میاد!» در سه سال و نیمگی درحال انجام مستقل دسته بندیهای دقیق از طریق مشاهداتش بود. ماشینی را دید که آبی از آن به بیرون چکه میکرد و گفت: «اوه، نگاه کن، اون موتور داره میشاشه. ولی از کجا دودول آورده؟» بعد با حالتی متفکرانه اضافه کرد: «سگ و اسب دودول دارن؛ میز و صندلی ندارن.» اخیراً داشت به خواهر کوچک هفت روزه اش که تازه حمام کرده بود نگاه میکرد. «دودولش هنوز خیلی کوچیکه، وقتی بزرگ بشه حتمن اون هم بزرگتر میشه.» (شنیده ام رفتاری مشابه همین رفتار در قبال مسألۀ تمایز جنسی در پسربچه های دیگر همسن و سال هانس مشاهده شده است.) میتوانم به صراحت بگویم که هانس کوچولو نه کودکی شهوتران و نه به هیچ وجه دارای تمایلات بیمارگونه است. حقیقت تنها آن است که چون این کودک هیچگاه مرعوب یا سرکوب نشده است، صادقانه هرآنچه را که به ذهنش میرسد بیان میکند.(1)
دومین مسأله ای که ذهن کودک را درگیر میکند – بیشک در سنی کمابیش بیشتر- پرسش از منشأ بچه ها ست. این پرسش غالباً متعاقب ناخوشنودی ناشی از تولد یک خواهر یا برادر کوچکتر برای کودک مطرح میشود. این قدیمیترین و دشوارترین پرسشی است که انسان نابالغ با آن مواجه میگردد. آنها که میدانند چگونه باید اسطوره ها و افسانه ها را تعبیر کرد خواهند توانست این پرسش را در معمایی که سفینکس تبسی* برای اودیپ مطرح میکند ریشه یابی کنند. پاسخهای معمول که در جواب به این پرسش و در مهدکودک به کودک گفته میشوند تمایل حقیقی او را به جستجو و در نتیجه اطمینان او را به والدینش تحت تأثیر قرار میدهند. از این زمان به بعد است که او غالباً به بزرگسالها بی اعتماد میشود، و محرمانه ترین علاقه های خود را از آنها پنهان میکند. نامۀ کوتاهی که در پی میآید نشان خواهد داد که این کنجکاوی تابه چه حد در کودکان عذابآور تواندبود. این نامه توسط دختر یازده و نیم سالهای نوشته شده که مادرش را از دست داده است و با خواهر کوچکش راجع به این مسأله فکر میکنند.
«عمه مالی عزیز،
خواهش میکنم آنقدر مهربان باش که به من بگویی چطور کریشل و پل را به دنیا آوردی. تو حتماً میدانی چون که ازدواج کرده ای. دیروز عصر داشتیم دربارۀ این موضوع حرف میزدیم و میخواهیم حقیقت را بدانیم. ما کس دیگری را برای پرسیدن این سؤال نداریم. کی به سالزبرگ میآیی؟ ما میخواهیم بدانیم لک لک ها چطوری بچه ها را میآورند. ترودل فکر میکند لک لک آنها را [پیچیده] در یک لباس میآورد. حالا میخواهیم بدانیم آیا لک لک آنها را از دریاچه میآورد و چرا هیچگاه بچه ها را در دریاچه نمیبینیم. و میشود این را هم به من بگویی که چطور آدمها ازپیش میفهمند که بچه دار خواهند شد. تمام چیزی را که در اینباره میدانی برای من بنویس و به من بگو.
با آرزوی سلامتی و هزاران بوسه از طرف همۀ ما،
خواهرزادۀ کنجکاوت،
لیلی.»
فکر نمیکنم این نامۀ تأثرآور توانسته باشد روشنگری و آموزشی را که این دو خواهر میخواستند برای آنها فراهم کند. نویسندۀ این نامه بعدها مبتلا به نوروزی شد که از پرسشهای ناخودآگاهانۀ بی پاسخ مانده ناشی میشود – نوروز اضطراب وسواسی.(2)
برای من هیچ دلیل قانع کنندهای وجود ندارد که لزوم دورنگاه داشتن کودکان را از آموزشی که با عطش به دانستن در پی آن هستند اثبات کند. چنانچه هدف آموزگاران این است که نیروی مستقل اندیشیدن را در کودکان، به سود امر خیری که بسیار دلمشغول آن هستند، در زودترین زمان ممکن سرکوب کنند این هدف را به بهترین وجه با فریفتن کودک دربارۀ مسائل جنسی و ترساندن او با مسائل مذهبی محقق خواهندساخت. طبع های قویتر، حقیقتاً، در برابر این تأثیر و نفوذها مقاومت میکنند و در برابر سلطه و اقتدار والدین خود و بعدها در برابر هر اقتدار دیگری نافرمان میشوند. اگر توضیحاتی که کودکان به خاطر آن به بزرگسالان خود مراجعه میکنند به آنها ارائه نشود، در خفا به رنج دادن خویش با [اندیشیدن به] این مسأله ادامه خواهندداد و تلاش خواهندکرد راه حلی بیابند که بنابرآن راه حل، حقیقتی که آن را درست میپندارند به غیرعادی ترین شکل ممکن با ناحقیقتهای گروتسک و عجیب و غریب درهم آمیخته است؛ و یا اطلاعات ناپسندی را در گوش یکدیگر نجوا خواهندکرد، نجوایی که در آن به خاطر احساس گناه این سوال کننده های جوان، هر چیز ِ جنسی انگ ِ زشتی و شنائت میخورد. این نظریه های جنسی کودکانه ارزش آن را دارند که جمع آوری گردند و به آزمون گذاشته شوند. از این زمان به بعد، کودکان تنها نگرش صحیح نسبت به پرسشهای جنسی را از دست میدهند، و بسیاری از آنها دیگر هیچگاه آن را به دست نمیآورند. به نظر میرسد اکثریت عظیمی از نویسندگان مرد و زنی که دربارۀ روشنگری جنسی کودکان نوشته اند به دفاع از آن برخاسته اند. اما نسنجیدگی اکثر پیشنهادهای آنها در این باره که آموزش جنسی کودکان کی و چگونه باید انجام شود، این تصور را به ذهن القا میکند که گویی از این بحثها نتیجهای نگرفته اند. تا آنجا که دانش ادبی من پیش میرود، یک مثال نقض و استثنای معروف این مورد نامۀ تشریحی و فصیح خانم اما اکشتاین* است که میگوید آن را برای پسرش وقتی که او ده سال داشت نوشته است.(3) بی شک، روش درست همان روش معمول نیست: تمام دانش جنسی تا زمانی که ممکن است از کودکان دور نگاه داشته میشود، و بعد در زمان مقتضی و در زبانی دشوار و پیچیده بر آنها آشکار شده و به آنها ارائه میگردد، و تازه، این تنها بخشی از حقیقت است و بسیار دیر به آنها آموزش داده شده است. بیشتر پاسخها به پرسش «چطور باید به کودکانم بگویم؟» درنهایت چنان تأثیر رقت انگیزی بر من میگذارد که ترجیح میدهم والدین هیچگاه اقدام به روشنگری و آموزش [جنسی کودکان] نکنند. آنچه اهمیت بسیار دارد این است که نباید به کودکان چنین حسی القا شود که میخواهیم مسائل جنسی را بیش از سایر مسائلی که تاکنون در دسترس آگاهی آنها نبوده است برایشان رمزگشایی کنیم؛ و برای حاصل شدن این اطمینان ضروری است که از آغاز هرآنچه را که به میل جنسی مربوط است در کنار دیگر مسائلی که ارزش دانستن دارند به آنها بیاموزیم. بویژه، بر عهدۀ مدارس است که از اشاره به مسائل جنسی اجتناب نکنند. مهمترین حقایق تولیدمثل و اهمیت آنها باید در درسهای راجع به عالم حیوانات مطرح شود، و همزمان بر این حقیقت تأکید گردد که انسان در ضروریات دستگاه [بدن خویش] با [گونههای] عالی حیوانات شریک است. بدین ترتیب، درصورتیکه محیط خانه کودک او را مستقیماً از اندیشیدن نمی هراساند، چیزی که یکبار به تصادف در مهدکودکی شنیدم، بیشتر اتفاق میافتاد. شنیدم پسربچه ای به خواهر کوچکش میگفت: «چطور میتوانی فکر کنی بچه ها را لک لکها میآورند! میدانی که انسان یک پستاندار است؛ آیا فکر میکنی بچه های پستاندارهای دیگر را هم لک لکهابرایشان میآورند؟»
اگر در هر مرحله از یادگیری، کنجکاوی کودک به نحو متناسبی ارضا شود، هیچگاه به درجۀ بالایی از شدت نمیرسد. بدین ترتیب، روشنگری دربارۀ حقایق واضح میل جنسی انسان و تبیین اهمیت اجتماعی آن میباید تا پایان دورۀ دبستان و پیش از ورود به دبیرستان به کودک ارائه گردد - یعنی تا پیش از آنکه کودک ده ساله شود. دورۀ تثبیت [بعد از حدوداً ده سالگی] میتواند زمان مناسبتری برای آموزش دادن الزامات اخلاقی مرتبط با ارضای غریزه، به کودکی باشد که تا آن زمان دانش کاملی راجع به حقایق جسمانی کسب کرده است. روشنگری دربارۀ زندگی جنسی ای که بدین ترتیب ارائه شده، گام به گام و بدون وقفه به پیش برده شود، و در آن مدرسه ابتکار عمل را بدست گیرد، به نظر من تنها آموزشی است که [کلیت] رشد کودک را مدنظر میگیرد و لذا از خطرات ممکن به دور است.
این مهمترین پیشرفت در آموزش کودکان بوده است که در فرانسه دولت بجای کتابهای توضیحا لمسائل عهده دار ارائۀ درسی است که نخستین آموزشهای لازم را دربارۀ تکالیف اخلاقی ای که بعدتر به کودکان محول خواهدشد به عنوان یک شهروند به آنها ارائه میکند. چنین آموزش اولیه ای چنانچه شامل مسائل جنسی نباشد به شدت ناقص خواهدبود. این، خلأ و شکافی است که آموزگاران و اصلاحگران میباید آن را پر کنند. در کشورهایی که آموزش کودکان کلاً یا جزئاً به روحانیان [و نهادهای مذهبی] محول شده است، تحقق چنین هدفی غیرممکن است. یک روحانی هیچگاه این نکته را تأیید نخواهد کرد که انسان و حیوان از یک سرشت واحد هستند، چراکه او بدون [باور داشتن به] جاودانگی روح نمیتواند به راهش ادامه دهد، او به این باور به عنوان مبنای قواعد اخلاقی خویش نیاز دارد. اینجاست که بار دیگر نابخردی پنهان در دوختن وصله ای ابریشمی بر یک کت ژنده آشکار میشود- [یعنی] عدم امکان انجام اصلاحی مجزا بدون دگرگون کردن پایه های کل سیستم.
دیدگاه خود را ثبت کنید