PDF رمان: عنکبوت ژانر: #عاشقانه #معمایی #انتقامی /آزیتا خیری
مدرس فیزیک یکی از موسسات کنکور ناپدید میشود و با پیدا شدن جنازهاش در ارتفاعات شمالی تهران، شادی و کتایون و اردوان و سپنتا و دیگران ناخواسته، شاید هم خواسته پا به قصه میگذراند و درست مثل قطعات یک جورجین مکملی میشوند برای باز کردن معماهای داستان عنکبوت.
از شلوغی ماشینهایی که به ردیف و در امتداد دامنه پارک کرده بودند و از چراغ گردانی که بالای ماشین پلیس روشن بود، فهمید نشانی را درست آمده. ماشین را پشت آمبوالنس پارک کرد و پیاده شد. مردی با عجله به سوی او دوید و او در همانحال که با گام های بلندی به سوی نوار زردی می رفت که روی آن نوشته بود «صحنۀ جرم»، آمرانه گفت: گزارش بده نیکروز!نیکروز بدون مکث جواب داد: جسد متعلق به یه دختر جوونه. مدارکی همراهش نیست و طبق بررسی اجمالی پزشک، حدودا چهل و هشت ساعت از مرگش میگذره.
مأموری نوار زرد را بالا زد و کسرا از زیر آن رد شد. همان وقت زنی با عجله جلو دوید و مضطرب صدا زد: آقا… جناب! کسرا به سوی او برگشت. زن میانسال بود؛ با مانتویی سیاه و روسریای به همین رنگ. نگرانی از نگاهش می جوشید
دیدگاه خود را ثبت کنید