ماجرای کتاب، تک گویی راوی است دربارهٔ اینکه خودش (جلال) و همسرش (سیمین دانشور) بچه دار نمیشوند. کتاب با این جمله آغاز میشود:
هر آدمی سنگی است بر گور پدرش
راوی نخست به بازگویی چگونگی زندگی خانوادگیاش میپردازد و سپس راههای گوناگون که بچه دار شدن را برمیشمارد و از آزمودههای خود و همسرش در بررسی برخی از این راهها میگوید؛
از آزمودن شیوههای پزشکی تا پیروی و اجرای برخی باورهای خرافی قدیمی، یا حتی پذیرش سرپرستی کودکی یتیم. نمیدونم از کجا بگم روزی که رفت دیگه برنگشت.
دیدگاه خود را ثبت کنید