رمان: #داترو
نویسنده: #شیوا_الماسی_پور
ژانر: #مافیایی#عاشقانه#هیجانی
خلاصه:
داترو...رئیس بزرگترین گروه مافیایی که همه اونو با این لقب میشناسنش!
خوش گذرون و پر شیطنت و توی کارش درجه یکه!
همه چیز توی یک شب عوض میشه. شبی که دست روی با ارزشترین دارایی داترو میذارن، شبی که الماس قلب اقیانوس دزدیده میشه...!
همراز شمس، دختر قدرترین رقیب داترو!
دختری مغرور و خودساخته که بعد از حبس ابد خوردن پدرش پا توی دنیای سیاه میذاره و ریاست رو به عهده میگیره. بهخاطر هوش زیادش گاهی اوقات اونو ژینوس صدا میزنن!
اما اون پا روی دم بد کسی میذاره. این بار دست روی اموال کسی میذاره که همه با شنیدن اسمش از ترس به رعشه میافتند!
قسمتی از رمان:
کلافه از این همه سوال پرسیدنش، پوفی کشیدم و گفتم:
– اینقدر سوال نپرس سورن…کاری که بهت گفتم و بکن!
راستی دوباره دارم برمیگردم ایران… اما این بار برای چند هفته موندن نمیام… قراره تا چند ماهی بمونم!
به بچهها بسپر خونه رو عوض کنن اومدم همه چی اوکی باشه!
میتونستم تشخیص بدم الان چقدر عصبی شده. سورن از اون دسته آدمایی بود که تحمل زور گرفتن و دستور گرفتن نبود، اما پای من که می اومد وسط هر کاری میکرد و حتی تحمل بعضی اخلاقای منو فقط او داشت…
– چشم… امر دیگهای نیست جناب؟
از لحن حرصیش خندم گرفت.
– نه قربون دستت…
تا خواستم قطع کنم، زودتر اقدام کرد و قطع کرد. سری به طرفین تکون دادم و به سمت لیا که توی سالن نشسته بود و مشغول کار با لپ تاپش بود، رفتم.
– این مریض ما کی مرخص میشه؟
یعنی…کی میتونم ببرمش؟
باید برگردیم ایران…
بدون اینکه سر از سیستمش برداره، لب زد:
– یکی دو روز بهتره استراحت کنه.
بعدش با خیال راحت میتونی ببریش!
کنارش جاگرفتم که سر از لپ تابش برداشت.
دست روی شونهام گذاشن و بوسهای روی گونم زد.
– بریم اتاق؟
دستی به شقیقهام کشیدم و سرم به پشتی تکیه دادم. که توی یک حرکت روی پام نشست و اغوا گرانه گردنم رو بوسه زد. لبخند کجی زدم و گفتم:
– بریم…بریم تا بیشتر از این دیوونم نکردی!
دیدگاه خود را ثبت کنید