فرمت فایل: PDF/ تعداد صفحات: ۵۳۴
خشم و انزجار لویی فردینان سلین از موضوعی که خودش، آن را حماقت و دورویی جامعه می نامد، تقریبا در تمامی صفحات رمان سفر به انتهای شب به چشم می خورد. این رمان که از شیوه ی روایی رک و البته محاوره ای و ملموس بهره می برد، سمفونی ادبی ای است از خشونت، بی رحمی و پوچ گرایی. این کتاب در زمان انتشار در سال 1932، اغلب منتقدان را شوکه کرد و خیلی زود به موفقیت های بزرگی در سراسر اروپا و آمریکا به دست آورد. کتاب، سفرهای ضد قهرمان داستان، خرده بورژوایی به نام باردامو، را از خرابه های به جا مانده از جنگ جهانی اول به جنگلی در آفریقا، نیویورک و دیترویت را روایت می کند و سرانجام زندگی این شخص را به عنوان دکتری شکست خورده در پاریس به تصویر می کشد. سفر به انتهای شب، مخاطبین را وارد دنیایی بی رحم و شوکه کننده می کند و پایان عجیب و پیش بینی ناپذیر آن تا مدت ها در ذهن خوانندگان این اثر باقی خواهد ماند.
اجداد ما به خوبی خودمان بودند؛ کینهای، رام، بیعصمت، درب و داغان، ترسو و نامرد، حقا که به خوبی خودمان بودند! ماها عوض نمیشویم؛ نه جورابمان عوض میشود و نه ارباب هامان، و نه عقایدمان. وقتی هم میشود آنقدر دیر است که به زحمتش نمیارزد. ما ثابت قدم به دنیا آمدهایم و ثابت قدم هم ریغ رحمت را سر میکشیم؛ سرباز بی جیره و مواجب، قهرمانهایی که سنگ دیگران را به سینه میزنند، بوزینه های ناطقی که از حرف هاشان رنج میبرند. ماها آلت دست عالیجناب نکبتیم. او صاحب اختیار ماست. باید هوای کار دستمان باشد که لااقل بشود غذایی بلنبانیم. این که نشد زندگی. (سفر به انتهای شب)
کار با غصه دار شدن به آخر نمیرسد، دوباره باید راهی پیدا کرد که همه قصه را از سر گرفت و به غصههای تازهتری رسید. ولی بگذار دیگران برسند! همه بی آن که بروز بدهند دنبال برگشت جوانیشان هستند! بنازم به این رو! ولی من دیگر برای تحمل کردن آمادگی نداشتم! مسلم بود که موفق نشدهام. من نتوانسته بودم نیت سفت و سختی برای خودم دست و پا کنم. نیتی بسیار زیبا و شکوهمند و بسیار راحت برای مردن. (سفر به انتهای شب)
در این صورت سرتاسر وجودم، شهامت میشد. از سر تا پام شهامت میبارید و زندگی به یک اندیشه متمرکز شهامت بدل میشد، شهامتی که هر چیزی را ممکن میکرد، هر چیزی را به راه می انداخت، همه انسانها و همه اشیاء زمین و آسمان را. به علاوه، عشق آن قدر قدرتمند می شد که مرگ، وسط عشق و محبت گیر میافتاد و آن تو آن قدر جایش گرم و نرم بود که بیشرف کیفور میشد و بالاخره او هم مثل بقیه به نوایی می رسید. چه خوب می شد! قیامت می شد! (سفر به انتهای شب)
دیدگاه خود را ثبت کنید