خلاصه رمان :
نمی دونه ﭼﯽ در اﻧﺘﻈﺎرشه و ﺳﺮﺳﺨﺘﺎنه داره ﺑﺎ روزﮔﺎر ﺑﺮای ﺧﻮﺷﺒﺨﺖ ﮐﺮدن ﺧﻮدش و ﺧﻮاھﺮش دﺳﺖ و پنجه ﻧﺮم می کنه…
ﺳﺮﻧﻮﺷﺖ طﻮری ﺑﺮاش رﻗﻢ زده که می تونه ﺑﺮاش ﻋﺎﻟﯽ و ﻓﻮق اﻟﻌﺎده و ھﻢ زﻣﺎن ﺗﻠﺦ و ﻧﺎاﻣﯿﺪ ﮐﻨﻨﺪه ﺑﺎشه…
اﺗﻔﺎﻗﯽ که ﺑﺮاش ﭘﯿﺶ ﻣﯿﺎد می تونه آرزوی ھﺮ دﺧﺘﺮی ﺑﺎشه اﻣﺎ ﺑﺮای اون…
نمی دوﻧﻢ…
قسمتی از متن رمان زیبای مغرور
ﻣﻦ ﻣﻠﻮرین هستم… ﻣﻠﻮرﯾﻦ راﺷﺪ…
دﺧﺘﺮی ﻣﺤﮑﻢ و ﻗﻮی…
ﻣﻦ ﮐﺴﯽ هستم که از دﻧﯿﺎ ھﯿﭽﯽ ﻧﺪﯾﺪم و همه ی ﺳﮭﻤﻢ از دﻧﯿﺎ یک ﭘﺪر معتاد، یک ﻣﺎدر ﻧﺎﺗﻨﯽ و یک ﺧﻮاھﺮ ﻧﺎﺗﻨﯽ به اﺳﻢ ﻧﻔﺲ…
که واقعا ﺑﺮام مثل ﻧﻔﺲ می مونه…
ﺳﺨﺘﯽ هایی که ﮐﺸﯿﺪم از ﻧﻈﺮ ﻣﺎﻟﯽ و ﺟﺴﻤﯽ ﺑﺎﻋﺚ ﺷﺪه ﻣﺤﮑﻢ ﺑﺎﺷﻢ و ﻣﺴﺘﻘﻞ…
ﺗﺼﻤﯿﻢ دارم پول هام رو ﺟﻤﻊ ﮐﻨﻢ و ﺑﺎ ﻧﻔﺲ از اینجا ﺑﺰﻧﻢ ﺑﯿﺮون و در ﺣﺎل ﺣﺎﺿﺮ ﺗﻮی ﺷﺮﮐﺖ ﻣﻌﻤﺎری ﮐﺎر می کنم…
درس ﻣﻌﻤﺎری ﺧﻮﻧﺪم اﻣﺎ ﺗﺮم اول و دیگه ﻧﺘﻮﻧﺴﺘﻢ ادامه ﺑﺪم.
اﻻﻧﻢ در یک ﺷﺮﮐﺖ منشی هستم.
رﺋﯿﺲ ﺷﺮﮐﺖ آقای مقدمه…
روز ها ﺳﺎﻋﺖ ھﻔﺖ ﻣﯿﺎم و شب ها ﺷﺶ یه سمت خونه برمی گردم.
حقوقم ماهی ۵۰۰هزار تومنه که برام خیلی خوبه.
اﻻن ﯾﮏ ساله که دارم اﯾﻨﺠﺎ ﮐﺎر می کنم و ﺑﺎ همه آﺷﻨﺎ ﺷﺪم و ﺗﻘﺮﯾﺒﺎ همه دوﺳﺘﻢ دارﻧﺪ.
ﺗﻮﻧﺴﺘﻢ ﻣﻘﺪار ﭘﻮﻟﯽ رو ﺟﻤﻊ ﮐﻨﻢ اﻣﺎ ﺑﺎز ھﻢ ﻧﯿﺎز دارم و ﺑﺎﯾﺪ ﺻﺒﺮ ﮐﻨﻢ.
اواﯾﻞ که اﯾﻨﺠﺎ ﺑﻮدم ﺑﺎ ﭘﺎﺷﺎ ﭘﺴﺮ رﺋﯿﺲ ﺷﺮﮐﺖ درﮔﯿﺮی داﺷﺘﻢ…
ﻣﻨﻈﻮرم از درﮔﯿﺮی، ﮔﯿﺮھﺎی الکیه ﭘﺎﺷﺎ به ﻣﻦ ﺑﻮد که ﻣﻨﻢ ﺑﺪم می اومد.
آﺧﺮ ﺳﺮ به آﻗﺎی ﻣﻘﺪم ﮔﻔﺘﻢ و از اون به…
دیدگاه خود را ثبت کنید