میلان کوندرا، نویسنده ی اثر، در ابتدا قصد داشت نام این رمان را «عصر غزل گون» بگذارد. «عصر غزل گون» در نظر کوندرا، دوران جوانی است و رمان زندگی جای دیگری است را بیش از هر چیز دیگری می توان حماسه ی جوانی لقب داد؛ حماسه ای طعنه آمیز که با عزمی مثال زدنی، ارزش های تقدیس شده را هدف می گیرد: دوران کودکی، مادرانگی، انقلاب و حتی شعر و شاعری. مادر شخصیت اصلی داستان، از مهندسی جوان حامله می شود. مرد از او می خواهد که بچه را سقط کند اما او نمی پذیرد و در عوض، از پدر و مادرش می خواهد که مرد را به ازدواج با او مجبور کنند. مادر در خیالات خود تصور می کند که بچه اش شاعری خواهد شد که تولدی مانند آپولو داشته و اسمش را یارومیل می گذارد؛ نامی که در زبان چک، به اندازه ی نام آپولو، غیرمعمول و کم طرفدار است. یارومیل اما، هم به خاطر ثروت خانودگی و هم توجه بیش از حد مادرش، بچه ی لوسی بار می آید. علیرغم این که همه از یارومیل دوری می کنند، او با پسر سرایدار-که به یارومیل در کتک زدن و شکنجه کردن پسری دیگر کمک می کند-رابطه ی دوستانه ای شکل می دهد. این دوستی کودکانه، پیش درآمدی بر رابطه ی سال های آینده ی یارومیل با بهترین دوستش است.
در خانه هایی که شاعران به دنیا آمده اند زن ها حکومت می کنند و به ویژه مادران، مادران شاعران. پشت سر آن ها، سایه ی پدر رنگ می بازد. (زندگی جای دیگری است)
او دیگر تابع آنچه اتفاق می افتد نخواهد بود، بلکه آنچه اتفاق می افتد تابع آن چیزی خواهد بود که او مینویسد. (زندگی جای دیگری است)
او عمرش را مثل کلاف دراز کثیفی که باز می شد زندگی نمی کرد؛ او بودنش را زندگی نمیکرد، بلکه آن را در خواب می دید؛ او در این زندگی-خواب، از خوابی به خوابی دیگر می پرید؛ خواب می دید، در خواب خوابش می برد و یک خواب دیگر میدید؛ به طوری که خوابش مثل جعبهای بود که در آن یک جعبه ی دیگر بود و در آخرین جعبه هم باز یک جعبهی دیگر بود و در این یکی هم باز یکی دیگر و همینطور به ترتیب. (زندگی جای دیگری است)
دیدگاه خود را ثبت کنید