نام رمان: هیاهوی تنهایی
♦ زبان: فارسی
♦ ژانر رمان: عاشقانه و اجتماعی
♦ تعداد صفحات: 344
♦ نوع فایل: pdf
♦ حجم کتاب رمان عاشقانه: 2.77 مگابایت
♦ نویسنده: مینا نصیری
♦ توضیحات:
گاهی در جغرافیای زندگیمان آدمهایی راه پیدا میکنند که تا آن لحظه نه آنها را دیدهای و نه میشناسی، لازم نیست در کنارش وقتی را سپری کرده باشی، بر حسب تصادف سایههایتان در یک راستا کش آمدهاند و قد کشیدهاند و زندگی پر است از سایههای هم قدی که حتی به اندازهی نوشیدن یک فنجان چای اوقات سپری نکردهاند و یک بار هم همدیگر را ملاقات نکردهاند.
قسمتی از متن رمان:
نگاهی دور تا دور تا دور سالن چرخاند و دسته کلید را روی کنسول گوشه ی سالن انداخت. نگاهش روی قاب عکس میخکوب شد.
- عکس پدر و مادرت ...
صددددای اکو شده در سرش، روحش را خراش داد و گره ابروهایش را محکمتر کرد. دستش را نرم روی قاب عکس کشید.
گاهی اوقات یادآوری اتفاقات همچون نیشتر آنچنان زخم میزنند که راه علاجی نیست جز تاب آوردن و در خود پیچیدن. یاد و خاطره ی عزیزانی که
باید عمر باقی مانده ات را در حسرت نداشتنشان سپری کنی.
خاطرات را میان قاب چوبی قدیمی جای گذاشت و نفسش را رها کرد. دستی به صورتش کشید و قدمهای خسته اش را به سمت مبل کشاند. روی مبل دراز کشید و تنش را به نرمی مبلهای مخملی میان سالن سپرد و پل هایش را روی هم گذاشت.
هجوم خاطرات سریعتر از آن بود که فکرش را میکرد. در دلش لعنتی ای نثار خود کرد که ناخواسته راهش را به این سمت کشانده بود.
- آشور، رسیدی مامان؟ اصرار من بهت برای اومدن کارساز نبود. شب منتظرت هستیم.
سرش را بالا آورد و نگاهش به سمت تلفن گوشه ی سالن کشیده شد. صدای ساره که در خانه پیچید، نفسش را کلافه بیرون داد و این بار به حماقتش برای برگشتن به این خانه بیشتر از قبل ایمان آورد. ای کاش حداقل امروز را به اینجا نیامده بود.
گوشی را از جیب شلوارش بیرون کشید و روی میز گذاشت. مچ دستش را روی پیشانی اش گذاشت و پلک های خسته اش را روی هم نهاد.
روزهایش پر از آشوب بود و شب هایش پر از کابوس. خستگی چنان غالب شده بود که سرش به کوسن نرسیده دست خواب چنگی به افکارش زد و پلک هایش را سنگین و سنگین تر کرد.
با صدای گوشی از خواب پرید و در جایش نشست. دستی به گردنش کشید و گوشی را از روی میز برداشت.
- سلام.
- سلام، آقای فراری. قرار نبود اومدی به من خبر بدی؟
- فراموش کردم. بعد هم خوابم برد.
- حالا طوری نیستش امیدوارم سوغاتی های سفارشی من رو یادت نرفته باشه.
- من برای اون تحفه چیزی نیاوردم.
آشور کش دار لیلا را نادیده گرفت و دندان هایش را روی فشرد.
- میبینمت.
- آشور...
دیدگاه خود را ثبت کنید