ژانر رمان: عاشقانه
نویسنده: مریم بوذری
فرمت فایل: PDF
تعداد صفحات: ۳۵۲۸
چند ماهی بود حسابدار یکی از شرکتهای وابسته به هولدینگ ساختمانی جاوید شده بودم که متوجه اختلاس مدیر اجرایی شرکت شدم…
به زحمت شماره مهندس جاوید که به فرعون بزرگ معروف بود رو به دست آوردم و باهاش تماس گرفتم و از اختلاسی که تو شرکت درو پنجره سازی هولدینگ میشد خبر دادم ولی نمی دونستم خودم رو تو چه هچل بزرگی خواهم انداخت…
قسمتی از متن رمان تنهایی
همین سادگی هام منو به اینجا کشوند … به پشت در این خونه. در بزرگ و سفید رنگ عمارت باز شد و بنز کوپه ی آشنایی ازش بیرون اومد. گیج شدم و هول زده ماشینو روشن کردم. بنز تیکافی کرد و با سرعت تا سر خیابون اصلی روند و من در حالی که سعی میکردم فاصلم رو باهاش حفظ کنم کمی دیرتر حرکت کردم. اگه به آینه نگاه میکرد پراید ١٤١ سفید بابام رو می دید و می شناخت و من اینو نمی خواستم.
به اندازه کافی تو این زندگی غرورم له شده بود و دوست نداشتم یکبار دیگه شخصیتم زیر سوال بره. برا خودم هم جای سوال بود که چرا امروز به دیدن این ماجرا اومده بودم و هدفم از این تعقیب چیه ولی انگار دچار یه جور مازوخیسم شده بودم که از رنجم لذت می بردم و با دیدن این صحنه ها یه جور حس مرگ بهم دست می داد … حس مرگی که آرومم میکرد. مسخره بود ولی از اینکه میدیدم تحلیل میرم لذت می بردم
یه جور به سیم آخر زدن بود. تقریباً نیم ساعتی در تعقیبش بودم که از خروجی اتوبان بیرون رفت و راه لواسان رو در پیش گرفت شیشه ها دودی و بالا بود و نمیتونستم راننده و سرنشین رو ببینم ولی حدسش زیاد سخت نبود یکی از ماشین های نازیلا بود و البته شيكترينش و خوب راننده هم میشد فهمید که آقای داماده … جاده صبح پنج شنبه کمی شلوغ بود و من راضی از اینکه سوار بر پراید سفید مثل گاو پیشونی سفید بین اونهمه ماشین پیدا نبودم می روندم و تو افکار مالیخولیاییم غرق میشدم.
دیدگاه خود را ثبت کنید