نام رمان: پاییز مرگ
♦ زبان: فارسی
♦ ژانر رمان: عاشقانه، معمایی و تراژدی
♦ تعداد صفحات: 141
♦ نوع فایل: pdf
♦ حجم کتاب رمان عاشقانه: 723 کیلوبایت
♦ نویسنده: آرمان فیروز
♦ توضیحات:
رمان کوتاه پاییز مرگ، مقدمهای بر رمان روباه ماده و همچنین روایتِ کوتاهِ دیگری از این رمان است. شایان ذکر است که علت اینکه این رمان کوتاه روایتِ کوتاهِ دیگری از رمانروباه ماده است، به این خاطر است که این رمان قبل از رمان اصلی نوشته شده و پس از آن دستخوش تغییرات بزرگی در تمام زوایای رمان شده است؛ اما داستان محفوظ است. در این رمان کوتاه، در دو فصل مجزا سعی شده است که بعضی از نکات کلیدی رمان در دو صحنهی کاملا متفاوت، به صورت تفهیمی برای مخاطب، روابط پیچیدهی نُه شخصیت اصلی داستان روشن شود.
نکته: در نسخه اصلی رمان (روباه ماده) تغییرات بسیار زیاد و بزرگی انجام شده است؛ اما داستان اصلی محفوظ است که با بعضی از آنها بهطور کلی در رمان کوتاه پاییز مرگ آشنا میشویم.
در خلاصه رمان روباه ماده آمده است:
با ورود دختری فرانسوی به نام ژاکلین- که دوستدختر آلبرت، نوه ارشد خانوادههای سانچز است- رازهای بزرگ مادران خانوادهها آشکار میشود؛ رازهایی که با روشنشدن آنها، پایههای اساسی خانوادهی سانچز فرو میریزد.
قسمتی از متن رمان:
بخش یک
«هشدار برای یک مرگ»
سال 2016 میلادی
همهجا تاریک بود؛ در واقع در حال خوابدیدن بودم. از این مسئله آگاه بودم. به هر حال وقتی که انسان خوابی را میبیند و یا به زبان بهتر به رویا میرود، کاملا متوجه است که در رویا قرار دارد. این هم به واضحنبودن تصویری که میبینیم برمیگردد؛ چون هم میدانیم که قبل از این به خواب فرورفتیم و هم اینکه تمامی این تصاویر در ذهن و فکر ما میگذرد. پس تشخیصدادن تفاوت بیداری و رویا به محنت و مشقت زیادی احتیاج ندارد. گاهی اوقات ما انسانها تصور میکنیم که هنگام به خواب رفتن، هر چیزی که میبینیم یک خواب است و میگوییم:«خواب دیدهام.» فقط این را میگوییم؛ ولی نمیگوییم که چه نوع خوابی دیدهایم. در هر صورت خوابها قصد رساندن یک پیام را به ما دارند و حتی اگر چنین هم نباشد، حداقل از یک منبع نشأت میگیرند. غیر از این محال ممکن است که ما خوابی را ببینم؛ حال خواب، چه یک خواب معمولی، چه یک رویای صادقه و چه یک کابوس باشد. در حال خواب تصاویری که مشاهده میکردم زیاد مشخص نبود؛ ولی میتوانستم اصل قضیه را متوجه بشوم. از سیاهی تصویر و سکوت حاکم بر مکانی که خواب خویش در آن اتفاق میافتاد، کاملا مشهود بود که یک خواب معمولی نیست:
قدم در جادهای خاکی و دراز نهاده بودم که نه امتدادش مشخص بود و نه انتهایش. سکوتی رعبآور بر فضا حاکم بود. هیچ موجودی به جز من در آن فضا قرار نداشت، حتی یک گیاه. اطرافم را جز خاک و تپههای شنی چیزی پر نکرده بود.
دیدگاه خود را ثبت کنید