نویسنده: دیوید مارتین و همکاران
ترجمه: علی مرشدی زاد/ فرمت فایل: PDF/ تعداد صفحات: ۲۷۲
محققانی که می خواهند میان جامعه شناسی و الهیات تعاملی برقرار کنند، با موقعیتی دشوار روبه رو می شوند: جامعه شناسان به آن ها اعتماد ندارند و الهی دانان به آن ها توجه نمی کنند؛ زیرا باور عمومی بر این است که این دو رشته به جهان های گفتمانی متفاوتی تعلق دارند. اما این محققان می گویند علی رغم چنین تمایزی، اگر این دو رشته گاهی به سخنان هم گوش دهند، می توانند غنی تر شوند. این کتاب حاصل کنفرانسی است که در سال های 1978 و 1979 در آکسفورد برگزار شده است. برخی مقالات نگاه کلیسا به علم جدید را بررسی کرده اند. بعضی نیز از مرزهای میان جامعه شناسی و الهیات سخن گفته اند. اما بیشتر مقالات از امکان، نحوه و فایده های تعامل این دو رشته بحث کرده اند.
سوال آیا علوم اجتماعی چالشی برای اخلاق دینی ایجاد میکند یا خیر؟ با مرور این پرسش، بیشتر استدلالهای آشنای قدیمی دوباره مطرح میشوند. مثلا «آیا باید به گفتههای خدا عمل کنیم چون آنچه او میگوید خوب است، یا خوب است چون خدا میگوید؟» اگر مورد نخست صادق باشد، بنابراین احتمالا معیارهایی جدا از خداوند هست که خوب را میسازد و اگر قرار است این معیارها را در علوم اجتماعی بیابیم، چالش خاصی در مقابل ایمان دینی ایجاد نشده است. اگر مورد دوم صادق باشد، علوم اجتماعی بهسختی میتواند در مقام چالش خدا قرار گیرد، زیرا با امر مطلق اخلاقی مواجه است.
درست است که برخی از جامعهشناسان و فلاسفه اعتقاد دارند میتوانند از درون علوم اجتماعی تولید اخلاق کنند، اما میتوانیم بیشتر استدلالها در جواب «مغالطهی طبیعتگرا» را اینجا مطرح کنیم: استدلالها میگویند منطقا از یک «است» اجتماعی نمیتوانیم بیش از آنچه از دیگر انواع «است» ها امکانپذیر است «باید» استنتاج کنیم. میتوانیم پا را فراتر بگذاریم و بگوییم تا زمانی که شخص باور داشته باشد با نگریستن به آنچه «است» میتواند درست را از نادرست بازشناسد، منکر امکان انتخاب است و بنابراین مسئولیت در قبال تفسیری خاص از جامعه را از میان برمیدارد. برای آن که اخلاق معنادار باشد، ممنوع باید همانند مجاز در دسترس باشد و لازم است معیاری ورای آنچه «است» به دست آوریم تا بتوانیم میانشان انتخاب کنیم. به بیان دیگر، حتی اگر بپذیریم که علوم اجتماعی میتواند بگوید «واقع امور» چگونه است[ و دربارهی «است» ها خبر دهد ]، یک «است» فقط زمانی میتواند قیود معنادار بر ما تحمیل کند که بالقوه یک «باید» و یک «نباید» داشته باشد. اگر بحث را این گونه مطرح کنیم، شاید ممکن باشد که اخلاق را امری ببینیم شامل ویژگیای فراتر از سطح علوم اجتماعی توصیفی (یا حتی تبیینی).
به هر حال میگویند اخلاق به طور کلی با نحوهی زندگی مردم سر و کار دارد. چالشی واقعی که علوم اجتماعی میتواند در مقابل مردم مذهبی برانگیزد این است که چشمان آنها را به روی بافتی بگشاید که درون آن زندگی میکنند و میکوشند به اهداف ارزشی خود (در این جهان) دست یابند. محدودیتهای شدیدی در برابر تحقق آرمانشهر وجود دارد، اما زمانی که به آنها آگاهایم ـ درست مانند زمانی که از وجودشان غافلایمــ آنچنان محدودیتزا نیستند. مثلا علوم اجتماعی میتواند در مورد پیآمدهای ناخواسته هشدار دهد و ما را به آن دسته محدودیتهای ساختاری که دستیابی به اهداف را سخت یا آسان میکنند آگاه سازد. نمونهی بسیار آشکار، نقش نهادهای حقوقی، سیاسی، دینی، علمی و دیوانسالار در اجرای برنامهی کمک به کشورهای جهان سوم است. چالش مرتبط دیگری نیز هست که خلاصهای از آن را رینهولد نیبور در پاراگراف آغازین نوشتارش با عنوان انسان اخلاقی و جامعهی غیراخلاقی آورده است: «میان رفتار اخلاقی و اجتماعی افراد (از یک سو) و گروههای اجتماعی اعم از ملی، نژادی و اقتصادی (از سوی دیگر) باید تمایزی قاطع قائل شویم و... این تمایز، سیاستگذاریهایی سیاسی را توجیه و ناگزیر میسازد که اخلاق کاملا فردگرا آنها را آزاردهنده مییابد.»
دیدگاه خود را ثبت کنید